ای فرزند آدم! همه تورا برای خودشان می خواهند و من تورا برای خودت می خواهم؛ پس از من مگذر (حدیث قدسی)
چالش اسم و رسم (ورژن وارونه)
سلام👋
از اونجایی که با تاخیر بسیار متوجه وجود این چالش بامزه شدم و دوستان دیگر به بهترین وجه ممکن حق مطلب و خلاقیت را ادا کردند، با خودم فکر کردم و گفتم که برای جالب تر شدن و نمکین تر شدن کار، فخر سوتی ها و دست و پا چلفتی هایم را بفروشم بلکه خریدار داشته باشد (مدیون هستید اگه فکر کنید افتخاراتی ندارم😅)
- چالش از جوجه تیغی
1- دارنده ی تراز 4.5 - در آزمون زمین شناسی سال یازدهم
(برای توضیح این تراز باید به عرضتان برسانم که یعنی مثلا همه آزمون را 20 گرفتند و بنده 15، خلاصه که توی مدرسه ی ما تراز کمتر از 1.5 - خیلی فاجعه بود و بنده مرز های فاجعه را جابجا کردم)
«یادم میاد یکی از رفقایم آزمون نگارش سال دهم را که اکثرا در آن 20 گرفتند را سر مسائل پیش پا افتاده ای 0 گرفت؛ ترازش 2.5 - شده بود حدودا و بنده همچنان در حال محاسبه ام که چطوری همچین ترازی که کسب کرده ام، ممکن است🙄»
برای توجیح فقط می تونم بگم که آزمون زمین شناسی ما اینطوری بود که معلم روز قبلش یکسری سوال به ما می داد که انتخابی چند تا از آنها در آزمون می آمد، درسته که دوستانم هم زحمت کشیدند و جواب هایش را هم آماده کردند، و اینگونه رقم خورد؛ شاید فکر کنید که نرسیدم این مطالب را مطالعه کنم و فاجعه آفرینی کردم ولی با عرض تاسف باید بگم که نه، اتفاقا خوندم و افتخار آفرینی کردم!!
مطلب جالب تر اینکه سر کلاس زمین شناسی فقط من و دو سه نفر دیگه بودیم که به مطالب معلم گوش میدادیم و بقیه ی همکلاسی ها با فعالیت هایی اعم از نقطه بازی، دوز، تانک بازی و ... وقت خود را می گذراندند. از همین رو فعالیت کلاسی اش را کامل گرفته بودم!!
از همینجا از معلم عزیزمون بابت سمبل سرافکندگی اش عذرخواهی می کنم😓😂
2- دارنده ی عنوان توسری خور در سنوات کودکی (خودم ترجیح میدم بگم مظلوم بودم، اینطوری حس بهتری داره😊😇)
از کجا شروع کنم؟🤔
در سنین نونهالی، یعنی وقتی که دبستان بودم از سال پائینی هام کتک می خوردم و دست انداخته می شدم، به نحوی که یادمه یه بار داشتم میرفتم توی صف و طرف برام جف پا گرفت و بنده را پخش در زمین کرد.
خب وقتی که از کوچک تر از خود توسری می خوردم، پس توسری خوردن از سال بالایی ها نباید مطلب عجیبی باشه...
از فضای مدرسه خارج شیم می رسیم به فضای خانواده؛
یکبار در ایام کودکی با دختران فامیل که از قضا کم سن و سال تر از بنده بودند، سر چیزی که الان در خاطرم نیست دعوا گرفتیم و بنده آش و لاش خدمت خانواده رسیدم، فقط می تونم اینطوری توجیح کنم که خب اونا سه نفر بودند😐😑 (فکر کنم سر کارت بازی بازیکنان فوتبال بود، آخر سر هم کارت های نازنینم را خیس خورده ته حوض پیدا کردم😥)
حالا میرسیم به داداشم که 4 سال از خودم کوچیک تره؛
در گذشته و وقتی هردو بچه تر بودیم مستثنی نبوده و همچنان کتک می خوردم به نحوی که یکبار دایی گرامی ام دلش سوخت و داداشمو فیتیله پیچ کرد😁
ولی الان که داداشم دنیا دیده تر شده تیکه هایی از وی می خورم که فقط یک روز هضم کردنش طول می کشد،
قدرت بدنی اش هم آن قدر بیشتر شده که می ترسم با وی دعوا بگیرم و به همین خاطر سعی می کنم کار به آنجا نکشد🤕🤕
حالا که دارم بیشتر فکر می کنم الان هم همینطوریم😅
3- کسب عنوان جرئت مند ترین فرد مدرسه در سلسله مسابقات جرئت-حقیقت سال یازدهم
اشتباه نکنید! این عنوان به هیچ وجه عنوان دلخوش کننده ای نیست و بسیار دلخراش، منزجر کننده و ناراحت کننده است، چرا؟ عرض می کنم:
- یکبار دوستانم سر همین مسئله به خورد من معجونی دادند که آنقدر شور بود که اگر در آینده من فشار خون بگیرم تعجب نمی کنم!
اینم بگم که یه نفس خوردم بلکه اذیتش کمتر شود ولی خب حماقت کردم!
و نکته بعدی اینه که من اصلا آدم نمک دوستی نیستم!! در حدی که غذاهای بی نمک برایم خوش نمک است...
اینم اضافه کنم که کلا آدم بی نمکی هستم🙄🙄
- بار دیگر قرار بر این شد که بروم سوال فیزیک بپرسم از معلم آزمایشگاه فیزیک، خب تا اینجا مشکلی نبود، مسئله ی اصلی این بود که درست معلم فیزیک دوازدهم و معلم فیزیک یازدهممون هم کنار ایشون بودند... 😬🤕(تا یکسال هر کسی می فهمید از خنده روده بر می شد)
4- رفیق گرمابه و گلستان مدیر دبیرستانمون
مدیر های مدرسه ها معمولا توی یکسری خصوصیات مشترک هستند، مدیر ما فارغ از آن خصوصیات که تا حد اعلایی از آنها را دارا بود، ابهت وحشتناکی داشت، به طوری که معلمان سن بالاتر هم به ندرت با ایشون هم کلام می شدند...
- یکبار توی سفر مدرسه ای که بودیم، با رفقایمان در گوشه ی سالنی مشغول بازی شده بودیم، معلممان گفت که مدیر صحبتی دارد و بفرمائید وسط سالن بنشینید و شرکت کنید، بنده که منظور را "بفرمائید وسط سالن بازی کنید، مدیر این گوشه سالن کاری دارد" متوجه شده بودم، رفتم وسط مجلس و دقیقا پشتم را به مدیر کرده و نشستم😂😅
- یک بار توی نهار خوری، من و رفیقم که گرم صحبت های خودمون بودیم، مدیر آمد و دقیقا کنار من نشست بدون اینکه با من کاری داشته باشد!!
5- دارنده ی سیستم اسکلتی مو بردار، ولی نشکن!
این مسئله هم معضلیه بوده برام؛ هر دفعه اتفاقی برام می افتاد و خدمت دکتر ارتوپدی می رسیدیم، جمله ی خدارو شکر فقط مو برداشته را می شنیدیم! به همین دلیل تا الان گچ گرفتگی و به طبع آن پیچش در تکلیف نویسی و امور مدرسه نداشتم...
خوشبختانه😁
6- دارنده ی شورترین چشمان در جنوب غرب آسیا (اونقدر اون معجونه شور بود که به شورچشمی مبتلا شدم😖)
شاید با خودتان بگوید که همه نسبت به خودشون اینو می گن و صرفا اتفاقه و اینا ولی:
- یکبار سر تکلیف شیمی گفتم که استاد نمی بینه ولی دید، چقدر هم با جزئیات دید!
(به همین دلیل آن جلسه را در بیرون کلاس سپری کردم😅 که آن اولین و آخرین بارم در پایه ی دوازدهم بود) - یک بار سر مسابقات بین پایه ای گفتم که چشمم روشنه؛ ان شاء الله که می بریم، که:
- یکبار کوه رفته بودیم همراه مدرسه، عبارت قرآنی (فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ) را خواندم که از آسیب های احتمالی به دور باشم و خدا کمکم کند؛
خداوند بارک تعالی نگذاشتند که کلام من منعقد شود و من خوردم زمین!!
همچنان ایمان نیاورده اید؟ بازم بگم؟
- سر مسابقات والیبال، هر بار کانال تلویزین را عوض می کردم، تیم ملی امتیاز می گرفت، هر بار می زدم کانال سه تیم ملی امتیاز واگذار می کرد...
- یکبار سر سفره جمع کردن بودم که می خواستم ظرف در دار سیرترشی که چندساله بود (سیر ترشی هرچه بماند بهتر می شود) بر دارم و در داخل یخچال بگذارم که پدرم گفت: از زیرش بلند کن که نیافتد. گفتم که حواسم حست و از درش بلند کردم که همش ریخت روی فرش!
فکر کنم یکی دو هفته ای کل خونه بوی سیر ترشی می داد!!
از آن بدتر اون سیر ترشی، آخرین سیر ترشی ای بود که پدر بزرگ مرحومم درست کرده بود😥 - یکبار پیتزا خریده بودیم و من داشتم اونو تحویل می گرفتم و سر سفره می آوردم که پیتزا از دستم افتاد و دقیقا مشابه فیلم ها از سمت محتوایش قشنگ روی زمین پخش شد...
پیشنهاد اکید می کنم که اگر کسی خواست هدیه ای به بنده دهد، برای رفع خطرات احتمالی، چشم بند برایم تهیه فرماید🤒
7- دارنده ی مقاوم ترین عینک طبی
- یکبار سر والیبال اسپک مستقیم و سنگین به صورتم خورد و عینکم پرت شد، ولی دریغ از ذره ای آسیب دیدگی!!
- یکبار سر والیبال تیم مقابل اسپک زد، ولی به صورتم نخورد، از من رد شد و من برگشتم که توپو ببینم که بازیکن پشتی ام برای گرفتن توپ، به پا متوسل شد و شوتی برنده به صورتم شلیک کرد، خودم به فنا رفتم ولی عینکم حتی خراش هم بر نداشت😎🤓
با توجه به وضعیت شورچشمی ام بعید می دونم عینکم تا فردا سالم بمونه😅
8- سریع التعویض ترین بازیکن بسکتبال در مدرسه
یکبار بعد از آزمون ترم، با خودم گفتم برم بسکتبال بازی می کنم (اونم منی که هر دفعه توی بسکتبال صدمه میبینم)، از لحظه ای که گفتم منم اومدم تا لحظه ای که ناک اوت (K.O) شدم 5 ثانیه هم طول نکشید
از اون موقع به بعد حتی وقتی که می خواستم از زمین بسکتبالمون رد شم با احتیاط مثال زدنی رد می شدم...
9- گوینده ی موثر ترین "حواسم هست" ها
یکیشو که بالاتر گفتم...
- یکبار روی تاپ بودم به صورتی که دو طناب تاپ به یک ور بارفیکس بند بود، مامانم گفتش که حواست باشه بارفیکس نیوفته، گفتم حواسم هست، بعدش فارغ از اینکه بارفیکس افتاد، کله ی مبارک بنده هم شکست (بالاخره یکبار هم که شده سیستم استخوان بندی بنده طعم شکست را تجربه کرد🤕)
- شب آزمون هویت بود، دوستان خاطرشان باشه مناظره هم بود اون شب، مامانم همش بهم می گفت که برو درستو بخون، حیفه بخاطر هویت معدلت بیاد پائین و از این صحبتا، بنده هم که حواس جمع ترین فرد خانواده بودم، گفتم حواسم هست، چشمتون روز بد نبینه که هویت شد بدترین که نه، یکی مونده به آخرین درسم از لحاظ نمره😐
10- دارنده ی عنوان بدشانس در هر زمینه ای که فکرش را کنید!
از همین اولش بگم که چندان به شانس معتقد نیستم! (شاید به خاطر اینکه تصوری از خوش شانسی ندارم🤔)
- یکبار بعد از تحویل کارنامه ی درسی ام در مسیر برگشت به خانه به سرم زد کارنامه را باز کنم و ببینم و مثلا آن را تحلیل کنم؛ همینطور که داشتم کارنامه را وراندازی می کردم، کبوتری روی کارنامه ام (با اینکه در حرکت بودم!) کارخرابی کرد😅🤧
- سر انتخابات ریاست جمهوری دو هفته سنم کم بود و دور دومش هم به تبع یک هفته سن کم داشتم!! (رسما داشتن مرا زجرکش می کردند😣)
- سر آزمون سلامت و بهداشت، هر اسم بامسمایی که از کتاب بلد بودم نیامده بود و متاسفانه برعکسش اتفاق افتاد!😥
🌺✨پساپس فرخنده ولادت پیامبر مهربانی ها صلی الله علیه و آله و همچنین آقا امام صادق علیه السلام را تبریک عرض می کنم✨🌺
با تشکر از جوجه تیغی بابت همچین چالش طنز و جالبی، امیدوارم از این دست چالش ها فراوان بشه...
خیلی خوشحالم که همت کردم و توی این چالش شرکت کردم...
یا علی مدد
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا اینا رو کسی به من نگفته بود؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته ( اسم و رسم )
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش ۲۱ روز