چالش : زندگی با یک قاتل سریالی🚬

خب سلام بر روی ماهتون؛)

من همین الان آزاد شده از کلی درد و بلا و وارد شده به یک دوران نگرانی و کنجکاوی همراه با یه آرامش عمیق دارم براتون مینویسم؛) ..

راستش طولش ندیم بهتره نه؟ خب اومدیم ک چالش یلدای بسیار روشن رو بریم .. توضیح چالشو میتونین در پست خود یلدای جان ببینین ، همینقدر بگم ک راستش بعد اینکه گفتم دوست دارم شرکت کنم بعدش خیلی پشیمون شدم چون چیزی برای نوشتن در این مورد نداشتم:/ ولی چون یلدا و رهگذر اصرار کردن دیگ چی بگم آخه😅 ... خب تو انتخاب شغل که تردیدی کوچک داشتم ، یا شاعر یا قاتل سریالی 🥲😂 .. اما سرانجام او کار خودش را کرد .. و قاتل سریالی دلم را ربود ⚰️ .. بریم؟!🗿

معلومه که این قاتل عزیز و جذاب من نیست!! این فقط گربمونه:)🥲😂
معلومه که این قاتل عزیز و جذاب من نیست!! این فقط گربمونه:)🥲😂

*آدم عجیبی بود ، دوستش داشتم مخصوصا مرموز بودنش را .. صبور بود ،گاهی که عجولی میکردم.. میگفت: صبر کن ، همه چی بوقتش! .. انگار در این چند سال خوب یاد گرفته بود برای هر کاری صبر کند و دقیقا در زمانی که باید طعمه‌اش را شکار کند!!

بغلش که میکردم؛ اول گارد میگرفت، حالت تدافعی داشت انگار به هیچ چیز و هیچ کس اعتماد نداشت! حس میکردم حواسش همه جا هست! حواسش پرت نمیشد..

یکبار که قرار شد او ظرفها را بشورد آنقدر دقیق و تمیز میشست و چندبار هر ظرف را آب میزد که دیوانه ام کرد

_چرا اینطوری میکنی؟ بشور بره خب!!😟

+نباید هیچ لکه‌ای به جا بمونه! همه چی تمیز و دقیق..جوری که باید!

یکبار هم قرار شد آشپزی کند .. چاقو را که برداشت، نگاه تیزی حواله ام کرد و سپس با انگشتش لبه‌ی تیز چاقو را لمس کرد و گفت: خیلی مناسبه!!

و من آب دهنم را قورت دادم و رفتم چاقو را ازش بگیرم تا مبادا شیطان پرش کند(!) :/ که نگذاشت و مشغول خرد کردن پیازها شد با وسواس و دقیق!

قرار بود او خانه را مرتب کند! همه چی به نوبت! آنقدر با وسواس گوشه کناره‌های اتاق ها را میگشت و وسایل را برمیداشت که بازم رد دادم از دستش!

_چته؟؟ داری صحنه جرم پاک میکنی؟؟😮‍💨

نگاه دقیقی حواله‌ام کرد و گفت: +هیچ مدرکی نباید جا بمونه!! هر بی‌دقتی یه ضعف بزرگه!

دیگر واقعن داشتم از دست حرفها و کارهایش رد میدادم ..

عاشق سیگار کنج لبش بودم، مینشست و با دقت هم سیگار میکشید هم نقشه در ذهنش!! .. هنگام فکر کردن چشمهایش برای بیشتر تمرکز کردن ریز میشد و چهره‌اش را جذاب تر میکرد!

آروم و مغرور راه میرفت اما بیشتر از هر چیزی بی صدا!! .. چندباری سرم را بلند میکردم و میدیدم آمده بالای سرم و من متوجه نشده بودم یا از پشت سر بهم نزدیک شده بود و وقتی برمیگشتم سرجام میخکوب میشدم از ترس!

_چته مثل جن میمونی! این چجور اومدنیههه؟!

باز هم نگاه همیشگی خونسرد و بی‌تفاوتش:

+تو باید همیشه حواست به همه جا باشه!

گاهی که مثلا میخواست دلگرمم کند با حرفها ، نگاه مطمعنی بهم میکرد میگفت :

+تو پیش من در امانی .. همه چی تحت کنترله، چیزی برای نگرانی وجود نداره! فعلا!! ..

با فعلا گفتنش بیشتر میترسیدم تا آروم شدن:/

آنقدر دستهایش را میشست در طول روز که پوستش خشک میشد .. انگار باید همه چی تمیز و بدون هیچ مدرکی باشه!

یک روز سرم را بلند کردم و متوجه جعبه‌ای مشکی کنارم شدم، احتمالا باز هم بیصدا آورده بود و من متوجه نشده بودم ، بازش کردم

درونش یک اسلحه و یک کارت بود ، روی کارت نوشته بود:

+تو فقط اسلحه را دستت بگیر .. بی‌هیچ شلیکی خواهم مرد!(همچنان که میخواندم، سوس ماس داشت در پس زمینه‌ی ذهنم پلی میشد!)

ذوق کردم؟ نه بابا! بیشتر ترسیدم که نکند میخواهد اسلحه را بگیرم دستم و تمام جرم‌هایش بیفتد گردنم؟!😟 .. پس به سبک خودش که همیشه یک جفت دستکش مشکی در جیب کتش بود، من هم جفت دستکشهایم را درآوردم و دست کردم(از خودش یاد گرفتم😌) و اسلحه را برداشته بغل نمودمم(بعد دیدم بعلهه خالیست! ، احتمالا گفته اسلحه پر دست یه بچه ندم جیز میشه😭😂)

و البته هر گاه کسی ناراحتم میکرد یا (به قول ماهو) چپ نگام میکرد ، فردا از آن فرد خبری نبود .. شاید قاتلی عاشق از برای دل من او را گم و گور نموده بود .. کسی چه میداند؟!😎🥲🚬

قاتل مورد نظر😎😂
قاتل مورد نظر😎😂

همه چی مرتب و دقیق(درست مثل یه قتل تمیز و خوشگلل!🗿⚰️😂)
همه چی مرتب و دقیق(درست مثل یه قتل تمیز و خوشگلل!🗿⚰️😂)

پ.ن: آقاا خب بسهه نمیدونم چی بنویسم فق چوون گیر کردمم باید مینوشتممم 😭😭😂

پ.ن: بهرحال ممنون از شما و اگه چرت شد نبخشید :/😏😂 (معلومه که وقتی یه قاتل سریالی عاشقمه قرار نیست بگم : ببخشید!!!!! ، بهرحال دیگ گنگم بالاس)😕😂🥲

پ.ن: به رسم تبلیغ و تشویق و اقناع: شمام شرکت کنیدددد!

🥲😂