چالش سیزدهم (مدرسه)


دبیرستان ، دبیر حسابانی داشتیم که به شدت به درس مسلط بود.هیچ وقت دنبال خودش کتاب یا دفتر حضور و غیاب و یا حتی یه تکه کاغذ نمیاورد.دقیقا میدونست جلسه قبل تا کجا درس داده و این جلسه باید چکار کنیم.

حافظه خیلی قوی داشت و افراد رو به اسم و چهره بدون لیست میشناخت.آدم سر کلسش حال میکرد که داره ازش چیز یاد میگیره ، با اینکه زمان یکی از کلاسهاش پنج شنبه ها دو زنگ آخر بود و اون هم که حضور و غیابی انجام نمیداد و جون میداد برای اینکه کلاس رو بپیچونی و بری ، مخصوصا تو هفته بعد از ظهری که آدم واقعا حال سر کلاس نشستن رو نداشت.

آدمی به شدت کاریزماتیک بود و با اینکه هیچوقت نه کسی رو کتک زده بود و نه هیچوقت داد و هواری سر داده بود همه ازش حساب میبردند ، حتی خلاف های کلاس!

یادمه بچه ها هماهنگ شده بودند که روز معلم(که تقریبا یه هفته ای دست همه بند بود بهش)رو با ورود معلم شروع میکردند دست زدن و هماهنگ شده بودیم که 5 دقیقه دست بزنیم تا وقت کلاس بره!

واکنش معلمها هر کدوم یجور بود ، یکی اولین کسی که دست زده بود رو از کلاس بیرون کرد ، یکی خیلی خشمناک شد و بد و بیراه شد ، یکی هم تشکر کرد و گفت ممنونم و به کلاس ادامه داد.

اما واکنش این دبیر حسابان خیلی جالب بود ، وقتی بچه ها شروع به دست زدن کردند خودش هم با بچه ها دست زد و همه 5 دقیقه رو دست زد و خندید و اجازه داد بچه ها کرمشون رو بریزند!

بعد هم گفت خوب بریم سر درس و گچ رو برداشت و شروع کرد به نوشتن و مثل همه سال کلاس ساکت شد و همه سرتا پا گوش.

اخلاق دیگش این بود که موقع درس همه ساکت بودند و وقتی که حل تمرین بود یا مثلا سوال و جواب ، سخت نمیگرفت که بچه ها با هم حرف بزنند.

حتی اگه کسی چند دقیقه آخر کلاس رو میخواست بره میگفت : از نظر من مشکلی نیست با مدیریت هماهنگ کن بیا کیفتو بردار و برو!

یروز من گفتم این دیگه امروز عصبانی میشه ، وقتی درس تموم شد یکی از (اون موقع میگفتن نخاله) نخاله های کلاس تصمیم گرفته بود سرش کرم بریزه و ازین که هیچوقت نشده بود عصبانیش کنه ناراحت بود.

خلاصه به ناگهان دستش رو برد بالا ، همه گفتن حتما سوالی داره یهو پرسید آقا ختنه چیه؟!!!

من منتظر آتشفشانی وحشتناک بودم ، کلاس لحظه ای بهم ریخت و عده ای خندیدن ، عده ای هوو کردن و واکنش معلم این بود:

بچه ها بذارید سوالش رو بپرسه ، خوب نمیدونه چکار کنه!

بعد وقتی همه ساکت شدند گفت دوباره سوالت رو بگو شاید سوال کس دیگه هم باشه!پسره ترسید و فکر کرد معلم میخواد دمارشو در بیاره ! من من کرد گفت نه آقا سوالمون تموم شد!

گفت : بچه جان بپرس کاریت ندارم که ! سوال کردن عیب نیست!

گفت آخه سوال ریاضی نیست!

گفت سوالتو تکرار کن!

پسره من من کنان گفت و البته آروم آقا ختنه چیه؟

گفت بلند بگو پسر!

پسره بلندتر گفت آقا ختنه چیه؟

معلم بدون اینکه بخنده یا تمسخر کنه گفت ببین ختنه یعنی اینکه سر اونجاتو میبرن...

پسرک از خجالت آب شد نشست ، همه خندیدن ، معلم لبخندی زن گفت نمیدونسته ، حالا دیگه میدونه.

این هیچ وقت از خاطر من پاک نمیشه ، اینکه برخورد اصولا بسیار مهمه ، اگر برخورد هوشمندانه باشه جز عده ای که دشمنیه خالص دارند ،بقیه راحت میپذیرند.

یادمه یروز دیدم با دفتر حضور و غیاب امده، گفتیم آقا دفتر آوردین گفت آره ، مدیر توبیخ کرده که تو چرا لیستت یه حضور و غیاب هم نداره.

بعد هم دفتر را داد به مبصر گفت یه حضور غیاب کن و علامت بذار که مدیر دست از سرم برداره و همیشه این لبخند دلنشینش رو میزد.

من همیشه میترسیدم که نکنه اصلا یادش نباشه که کی تو کلاس فعالیتش چقدره و میان ترمها رو همینطوری بده که اون هم اشتباه بود و دقیقا میدونست کی تمرین حل میکرده و کی نه!

یادمه حد و مشتق رو من هیچوقت فراموش نکردم چون از دبیر خوبم یاد گرفته بودم و با اینکه نمره خوب زیاد داشتم ولی اون 19.5 از این دبیر دلچسب ترین نمره زندگیم بود.

انشا الله هر جا که هست خدا یار و ویاورش باشه و عاقبتش به خیر ، اینکه آدم از دبیر حسابان دین و زندگی و اخلاق بیاموزه ، خودش از عجایبه...

البته دبیرستان ما از دبیرستانهای خوب بود و دبیر اینجوری باز هم داشت ولی مثل این نبود چون بقیه آخرش یه قسمتشون لنگ میزد ، یا کلاس رو نمیتونستن کنترل کنند ، یا درس دادنشون خوب نبود ، یا از کوره در میرفتن ...

الغرض به نظرم مشکل اساسی در جامعه ما همون "علم خورد" هستش.

با امدن موتورهای جستجو و آنلاین بودن همه آدمها دیگه کسی نیازی نمیبینه که همه کتاب رو بخونه تا لب مطلبش رو بگیره ، هر نظری که به عقایدش نزدیک باشه در مورد اون کتاب میپذیره ، فارغ از اینکه آیاه اون فرد اصلا کتاب رو خونده یا نه؟؟

این رو تعمیم بدید به همه مسایل اجتماعی و میبینید همه صاحب نظر هستند در هر چیزی ، در وجود یا عدم وجود حجاب ، از برخورد قهری یا برخورد نکردن ، از علت مرگ ، از پزشکی ، از قضاوت ، از تنبیه و.....

این مدل آدمها بسیار در حال گسترش هستند و وقتی باهاشون صحبت بکنی(فرق زیادی هم میانشون از لحاظ اعتقادی نیست)فقط مرغشون یکپا داره و همه اون پراکنده های ذهنشون رو برات رو میکنند و بزرگش میکنند تا تو هم حتما موافقشون باشی و وقتی نباشی ، بدون اینکه همین هم براشون اثبات بشه میشی دمنشون و دیگه آدم محسوب نمیشی.

علم و حکمت دو خطی هستند که هر چند ریشه یکسانی از لحاظ محتوا دارند ولی کارکردشان گاها مخالف هم میشود.

حکمت چیزیست که جامعه امروز ما به آن نیاز دارد ،چرا که علم برای همه با یک جستجو در دسترس شده و البته با اغماض قبول میکنیم که علم باشه ، هر چند همون هم جای تحلیل و بررسی زیادی داره.

حکمت در هر علمی درک کل موضوع ، دردهای موضوع ، درمان موضوع و البته سعه صدر در همه مراحل موضوع است.

البته خوب میدانم و نتیجه گرفتم که این مقوله فقط یک آرمانگرایی بیش نیست و اینکه زمانی دنیا اینگونه شود حداقل از لحاظ زمانی ، زمانی برایش متصور نیستم.

آدمی فربه شود از راه گوش ....