چالش نوشتن ۳۰روز


قبل از شروع تشکر میکنم از لونارکید عزیز که اجازه ی شرکت توی چالش قشنگش رو بهم داد.


روز اول:شخصیت خود را توصیف کنید.

یکی از سخت‌ترین سوالاتی که همواره با آن توسط دوستان یا سایت های تست شخصیت مواجه میشوم همین سوال است. شاید خیلی ها بر این عقیده باشند که ساده است؛تنها باید ویژگی های شخصیتی خودت را بیابی و آن ها را بازگو کنی.

اما به این سادگی ها هم نیست...باید عمق خود رابشکافی..به درون بنگری و اشتراکات میان هزار و یک شخصیت خود را کنار هم بگذاری و آنگاه واژه ها را پشت هم بچینی و بهترین توصیف را برای هر ویژگی خود در نظر بگیری.آنگاه میتوانی شخصیت خود را به نحو احسن توصیف کنی.

حال میتوانید ببینید که چه پروسه ی سخت و طاقت فرسایی برای گفتن و شمردن ویژگی های که به گمانم شخصیت مرا شکل می‌دهند باید طی شود تا به پاسخ این سوال نیم خطی برسم.

برویم سر اصل مطلب...از آنجایی که بنده تابحال نتوانسته ام این پروسه ی طولانی را با موفقیت پشت سر گذارم(شاهدش تست های متعدد MBTI که هیچکدامشان جواب یکسانی نداشتند)، همواره برای پاسخ به این سوال دشوار از دیگران خواسته ام که مرا توصیف کنند.(و شاید جالب باشد که هر شخصی از من ویژگی های را دیده که شخص دیگری ندیده یا نخواسته که ببیند)

اطرافیان نزدیکم میگویند که مهربانم و زیاد میخندم.اما آنهایی که بر من شناخت کافی ندارند میگویند سخت و سردم و گاها از من می‌ترسند.

دوستانم میگویند که آدم خجالتی نیستم اما چیزی که خود احساس میکنم احساس شرم و خجالتِ بسیارِ درونی ام است.

دیگران میگویند که باهوش هستم و گواهش را نمرات دوازده سال تحصیلی ام میدانند اما خود فکر میکنم که از خیلی از آدمهایی که میشناسم از هوش و حواس کمتری برخوردارم.

خانواده ام میگویند که من اصلا آدم زود از کوره در برویی نیستم اما بچه های کتابخانه مرا آدمی بسیار خشمگین میدانند(کاش می‌دانستند که تمام خشم من تصنعی است و بخشی از تصوراتشان بدلیل جدیتی است که در درس خواندن بکار میبرم و سر درسم با آنها و هیچ بنی بشری دیگری شوخی ندارم)البته امیدوارم که هیچکدامشان مرا در اینجا نیابند و بگذارند که در ویرگول ناشناخته باقی بمانم.