چالش هفته|اسم و رسم(آپدیت)

قیافه من روز اول مدرسه)))
قیافه من روز اول مدرسه)))

دیشب در حال گشتن توی ویرگول بودم که چشمم خورد به یه چالش.اسم و رسم.

من کلا از معرفی کردن خودم بدم میاد.نمی دونم نمی خوام کسی از چیزی بدونه اما دوست های ویرگولی فرق می کنن و باهاشون راحتم.

خب من اسم و رسمی ندارم یعنی کسی نیستم که بخوام اسم و رسم داشته باشم.اما خب چالشه دیگه و منم یه دستاورد هایی دارم.

توی خانواده و فامیل من رو به دو چیز می شناسن:

مستقل بودن

روز اول مدرسه معمولا برای بعضی از بچه ها خیلی سخته و همیشه روز اول مدرسه گریه می کنن، مامانشون رو می خوان یا......خلاصه که براشون سخته.

خودم که یادم نمیاد اما مادرم می گه بچه که بودم کلاس اول وقتی روز اول رفتیم مدرسه مثل بچه های دیگه گریه نمی کردم و حتی به مادرم گفتم: "برو خونه من که بچه نیستم"

و کلا نسبت به خواهر برادرم مستقل تر بودم.مشقامو خودم می نوشتم‌ نه اینکه بگم نابغه بودم و همه مشق هام برام ساده بود اما دوست داشتم کار هامو خودم انجام بدم و کسی رو اذیت نکنم.

خلاصه که......این جوریه دیگه.

موقع رفتن تو کلاس.قسم می خورم قیافم این شکلی بوده.
موقع رفتن تو کلاس.قسم می خورم قیافم این شکلی بوده.


خوش خط بودن

کلاس سوم مادرم اونقدر از خطم ناراضی بود که بعضی موقع ها به گریه می افتاد.کلاس چهارم یک معلم داشتم که خوشنویس بود و وقتی خطم رو دید گفت استعداد خوشنویس شدن رو داری.

خودم که باور نمی کردم.آخه من و استعداد؟برو بابا.

اما اون پافشاری کرد که بهم یاد بده.یه مدت پیشش آموزش دیدم و خطم جوری تغیر کرد که فکم افتاده بود.خدا پدر و مادرش رو رحمت کنه.عجب هنری یادم داد.توی همون کلاس چهارم هم یه تقدیرنامه گرفتم و رتبه اول خوشنویسیِ کلاس رو آوردم.(یه صدایی تو ذهنم می گه به درک که رتبه آوردی.بچه های مردم انگلیسی یاد می گیرن،تو ورزش رتبه میارن.اونوقت تو...پوف)

بقیه ی تقدیر نامه هایی که تو مدرسه گرفتم به این صورته:

  • تقدیرنامه به عنوان دانش آموز برتر|کلاس پنجم
  • تقدیرنامه به عنوان دانش آموز برتر|کلاس ششم
وقتی گفتن جایزه ی دانش آموز های برتر تراشه):
وقتی گفتن جایزه ی دانش آموز های برتر تراشه):

کرم کتاب(به قول مادرم)

از شیش سالگی که داداشم می رفت کتابخونه منم عاشق کتاب شدم.اولش به داداشم می گفتم برام تن تن و میلو بیار(عجب کتابی بود)بعد از اون کم کم کتابای دیگه تا اینکه کلاس پنجم که بودم خودم عضو کتابخونه شدم و ماجرا از اونجا شروع شد.همیشه سرم تو کتاب بود.اگه درس نداشتم رمان می خوندم.حتی توی عید زمانی که فامیلا اومدن خونمون(بچه هاشون خیلی،اعصاب خورد کنن)رفتم تو اتاقم جنایات و مکافات خوندم.اون موقع فک کنم دوازده سالم بود.و تونستم توی یک سال 360 کتاب بخونم و به همین دلیل یک تقدیر نامه گرفتم:

  • تقدیر نامه به عنوان کتابخوان برتر
من )))
من )))

نویسندگی

از دوازده سالگی یه فاز نویسندگی داشتم و برا خودم داستان می نوشتم و اولین رمانم هم نوشتم که 360 صفحه بود و از نظر خودم اکشن بود‌.اسمش هم کلت های مشکی بود.تو این زمینه افتخاری ندارم)))

یه فاز این شکلی):
یه فاز این شکلی):

خوانندگی و سرودن آهنگ

توی همون دوازده سالگی همه ی آهنگ های سنتی از خواننده هایی مثل:آغاسی،عباس قادری،جواد یساری،معین و غیره و غیره رو حفظ بودم و خودم هم آهنگ های خیلی زیادی سرودم که فک نمی کنم بشه متن آهنگ و اینجا گذاشت)))

یه چیزی تو این مایه ها)))
یه چیزی تو این مایه ها)))

ببخشید وقت ارزشمندتون رو گرفتم.

بای دوستان ویرگولییییییی 🧡