یلدام،عاشق لطافت شکوفه های گیلاس🍒بوی پونه و آویشن کوهی؛عاشق رقص آب فواره، نرمی کاهی کتاب و زیبایی مسحور کننده ی ابر ها☁️در تکاپوی بهتر شدن✨
چالش هفته : اسم و رسم.
- سلام و صد هزاران سلام.
در این پست قرار است از افتخارات آسمانی یلدای روشن پرده برداشته شود. آه ای اهالی ویرگول اگر شما میدانستید که یلدای روشن که بود و چه کرد اینگونه رفتار نمیکردید و تا اسمش را بالای یک پست مشاهده مینمودید نخوانده لایک را میکوبیدید اما افسوس که یلدای روشن اهل تفاخر نبوده و نیست این پست هم بخاطر اصرار های فراوان جوجه تیغی نوشته میشود و فقط قرار است بخشی از افتخارات با شما درمیان گذاشته شود چه بسا که همین تعداد اندک از افتخار را هم طاقت نیاورده عنان از کف دهید لذا توصیه میکنم آب قند دم دست باشد.
بنده در چهارسالگی بلد بودم اسم خودم را بنویسم!
آه میدانم که باورش سخت است میدانم که حسادت همچون موریانه های کوچک روی روانتان رژه میرود اما متأسفم که گفتارم حقیقت دارد.
حتی در چهار سالگی اسم عمویم را هم بلد بودم البته اول مسود مینوشتم اما هوش فراکیهانی مرا یاری کرده و به زودی شکل درست نوشتن را آموختم.
بنده رئیس اسبق شورای مدرسه در کلاس ششم بوده و در دوران راهنمایی لقب سوگلی دبیر ادبیات را بر دوش میکشیدم همیشه به من میگفت درس را روخوانی کنم و وقتی حسادت ها برانگیخته میشد با جمله ی : یلدا رو درس تسلط داره. دهان ها را گل میگرفت. بنده هم از جان مایه میگذاشتم و خدا شاهد است آنچنان بلند میخواندم که لرزیدن قلبم را حس میکردم. تازه انشاهایم را هم برای کلاس های بالاتر میخواند و من را در فضا رها میکرد.
همینطور در مراحل بعدی زندگی روز به روز به کادر مدرسه نزدیک تر میشده و در دوران دبیرستان افتخار این را داشتم که برادر زاده ی معاون و دبیر پرورشی باشم😎بماند که برای اینکه نشان دهند فرقی بین من و دیگر دانش آموزان نیست هر روز روانم را زیر مشت و لگد میگرفتند و هر روز گوشم را پیچانده و سرزنشم میکردند.
- افتخار این را داشتم که به تمام آن کادر تُفم را بخورانم و چه حیرت آور است که همان تف بخش عظیمی از آتش درونم را خاموش کرد.
افتخار مورد اعتماد مدیر بودن و جاسوسی را هم اضافه میکنم،البته فقط روز اول کاری از روی جوگیری یک ساعت یک اکیپ مشکوک را پاییده و آخر سر یک رژ لب را کشف کرده و لو دادیم و بعد از آن بخاطر ضایع بودن بسیار و نگاه های خصمانه ی آن اکیپ از کار استعفا داده عطایش را به لقایش بخشیدیم.
افتخار همصحبتی دوستانه با چند آقای دکتر را هم دارم و یک دوست که داییش دکتر است. فکرش را بکنید دوست من بله دوست من داییش دکتر است، اصلا هم این را اضافه نمیکنم که این دوست این نسبت را همش توی سرمان میکوبد این حرف ها برای او زشت است؛قباحت دارد،اصلا به او نمی آید!
تازه یکی از دوستانم هم با یک خارجی ازدواج کرده و مراسم نامزدیش را در دبی گرفته
- افتخار این را داشتم که از طرف رمان نویس مورد علاقه ام بلاک شوم ببینید چقدر مهم بوده ام که وقت گذاشته و بلاک کرده.
یکی دیگر از افتخاراتم این است که در بچگی خیّر مورچه ها بودم این لقب را عمویم به من داد،تا قبل از لقب فقط به آنها قند میدادم اما بعد از لقب هر چه میخوردم مقداری برای مورچه ها هم جدا میکردم!بالاخره خیر بودم.
یک افتخار دیگر هم دارم که تازه اتفاق افتاده این یکی را قبل از دانستن وجود این چالش با هشت نفر در میان گذاشتم که هر هشت نفر قدر ندانسته و کوچک شمردند، اما آگاه باشید برای این بود که دستشان به گوشت نمیرسد و آن افتخار چیزی نیست جز این که : یه آقای خیلی خوشتیپ کامنتم رو لایک کرررد!🥳
درسته که نمیشناسمش ولی قیافه اش خوب بود اگه حوصله داشتم ازش میپرسیدم : ببخشیدا ،اینهمه آدم تو اینستا هست چرا کامنت منو لایک کردین؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
فهرست بدهی های من... (چالش هفته)
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش دهم: ?عشق?
مطلبی دیگر از این انتشارات
ایستگاه شماره 18