چندین هزاران سال شد، تا من به گفتار آمدم..! - مولانا
کلمات شیرین بچه ها! ( چالش هفته )
بابام یک گوشی داشت که دیگه خیلی قدیمی شده بود و یک سری مشکلاتی براش پیش اومده بود. بعد که رفت گوشی جدید خرید و اون گوشی قدیمی رو داد به ما که بتونیم باهاش بازی کنیم. بعد خواهرم که یک بار میخواست با اون بازی کنه گفت "گوشی بابای قدیمی" کجاست؟ و ما از اون موقع به اون گوشی میگیم گوشی بابای قدیمی :)
باز هم خواهرم که یک بار می خواست نمی دونم درباره چی بگه اینا رو چطوری کاشتن گفت اینا رو چطوری "کاشیدن" که به نظرم منطقی تره نه؟ و بعدا هم گفت بیا اینا رو بکاشیم :) آخه کاشتن درسته ولی کاشیدن درست نیست؟
یک همسایه داشتیم فامیلش ولی زاده بود، بعد من بهش می گفتم وزیلاده :))
خواهرم به خلوت میگه خلبت. اصلا نمی تونم جلوی لبخندمو بگیرم وقتی میگه خلبت :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
سختی های زندگی یک کمالگرا
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوباره کتاب بخوان زیرا…
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته! (چالش نوزدهم: هواداری!)