( ? گیاهان اطرافم! ?)

گلدونایی که ازشون قطع امید کرده بودم و در کمال ناباوری شاداب شدند!
گلدونایی که ازشون قطع امید کرده بودم و در کمال ناباوری شاداب شدند!


هر سال بهار که از راه می رسید خانم جان،پدر و برادرهایم را به صف میکرد و‌نفری یک بیل دستشان میدادکه باغچه ها را بیل بزنند.آن روز خوشبحال خانم حنا و دوستان گرامی اش بود.من و خواهرم کلی کرم خاکی در قوطی های رنگ و رفته ی سرلاک و شیر خشک جمع میکردیم و در یک ضیافت شاهانه و بعد از کلی مراسم به خورد مرغ و خروسها میدادیم!


خانم جان روی اولین پله ی ایوان مینشست و بقچه ی کوچک بذرهای سبزی و گل را باز میکرد و با احتیاط و حوصله همه ی آن بذرها را به خط و ردیف در باغچه میکاشت.هر کدام از بذرها یک شکل و یک بوی خاص داشتند.من هم شکلشان را میشناختم هم عطرشان را!تخم ریحان و گشنیز و پیازچه !تخم لاله عباسی و داوودی!البته بعضی از گلها هر سال خودبخود رشد میکردند مثل ختمی و شیپوری و رز و محمدی و خرزهره!


همه میگویند من شبیه خانم جان هستم.راست میگویند .از پوست روشن و چشمان قهوه ای و خنده رویی که بگذریم من هم مثل خانم جان مرحوم عاشق گل و گیاه هستم. اما دستهای من بوی ریحان و نعنا نمی دهد!وقتی فردای خاک سپاری خانم جان خاکش را بوسیدم ؛خاکش بوی ریحان و مرزه و ترخون میداد!

هر بار که مسیرم به دل کوه و دامان طبیعت می افتد؛چشم از زمین برنمیدارم.همیشه با یک کیسه ی پر از گیاهان دارویی به خانه برمیگردم. از کاکوتی و چای کوهی و آویشن و پونه ی کوهی و میوه ی نسترن و سنبل الطیب بگیر تا خارشتر و گون و پنیرک و...


اولین گلدان خانه ی مشترکم با همسرم ،هدیه ی مادرم بود.گلدان کوچک با چند شاخه حسن یوسف.مادرم میدانست که من عاشق حسن یوسف و شمعدانی ام.هر بار که میرفتم خانه ی پدری، مادرم یکی از گلدانهایش را به رسم پاگشا و اولین دیدار بعد عروسی و دومین دیدار و ...این هدیه دادنها تا همین امسال که ۱۲سال از ازدواجم گذشته ادامه دارد.حالا یک گلخانه ی کوچک در حیاط خانه دارم که شاید اگر مادرم نبود نداشتمش!


با اینکه طبع لطیفی دارم اما حوصله ی رسیدگی به گیاهان را ندارم و یا حداقل دانش و هنرش را.اما سعی کردم هدیه های مادرم را روی چشمم بگذارم به رسم ادب !

یکبار دیگر که نوشته ام را مرور میکنم پخش و پلاست!انگار نگاتیو پاره شده و با چسب چسباندمش.مثل کاستهای دهه ی شصت !

یادتان هست؟؟وقتی نوار کاست پاره میشد یا به هم می پیچید با قیچی می بریدیمش و با چسب میچسباندیمش . وقتی توی ضبط صوت میگذاشتیمش از وسطهای یه حلقه ی طلایی می پرید روی آهوی پر کرشمه!


اینم پیام بازرگانی !!!


شما با ملاطفت دوستانه این پست را بگذارید به حساب چالش هفته!


در آخر باید بگویم که جانمان به نفسهای این گیاهان بسته است.دوستشان بداریم.باور کنید اگر برایشان تب کنیم برایمان می میرند!سخاوتمند و بخشنده و آزاده هستند!


دیروز یک کلیپ دیدم از خشک شدن درختان پیر ولیعصر!باور کنید جانم آتش گرفت وقتی فهمیدم نفت می ریزند پای این سخاوتمندان بی ادعا !!!


باور کنید گیاهان خدای دوم ما هستند.چوبشان صدا ندارد!


گرفتار میشویم اگر پا روی گرده ی بی رمقشان بگذاریم!!!


آسیه محمودی