یک چیز به هر حال یک چیز است

اول خودم

مهمونی ها و جمع شدن ها فقط یه بخش دوست داشتنی برای من داره .وقتی ادم ها شروع میکنند به تعریف کردن خاطره هاشون .

میدونید چقدر داستان توی دنیا وجود داره .به اندازه ی هر ادمی یه داستان برای هر روزی که زنده است،عددش ممکنه غیرقابل بیان باشه .هر روز که بیدار میشیم یه داستانی داره ،مثلا داستان دیروز من این بود

"تصمیم گرفتم از رودخونه رد بشم .تصمیم گرفتم دست هام رو بگیرم بالا و برم ببینم اون ور رودخونه چیه . دیروز وقتی بالاخره تصمیم گرفتم مشکلاتم رو با خانواده بیان کنم ،فهمیدم مشکل منم و حل مشکل هم دست منه درواقع هیچ کسی نمی تونه بهم کمک کنه . اما چی شد به این نتیجه ساده رسیدم؟

بابام بلند شد ایستاد و گفت این یه رودخونه است و تو دقیقا وسطش وایسادی . اب تا زیر گلوت اومده .میتونی دست هاتو ببری بالا ،روی پاشنه های پات وایسی و اروم رد بشی یا اینکه برگردی .نه میتونیم کمکت کنیم که بری جلو نه کمکت کنیم بری عقب این تصمیم خودته ولی نمی تونی بزاری غرق بشی باید یه تصمیم بگیری .

دیروز رفتم تو اتاق ،گوشی رو برداشتم و توی کانالی که اهنگ ها مورد علاقم رو برای خودم و دوست هام میفرستادم نوشتم،میخوام غرق بشم همین جا ،نه برم جلو نه برم عقب.

پس غرق شدم.

واقعا داشتم خفه میشدم . حتی نمیشد خوابید .نمیشد حرف زد یا نمیشد غذا خورد .

توی اب دیگه دست و پا نزدم .

فهمیدم مزخرف سخت بود .حتی غرق شدن هم سخت بود .تصمیم من بود و کسی نمی تونست نجاتم بده .

پس فقط یه تصمیم گرفتم تا بتونم نفس بکشم ."

این داستان دیروز من بود با این حال که نا تمامه اما یه داستانه .یه داستان که ممکنه یه روز برای نوه هام تعریف کنم .درواقع یه "چیزه " و یک چیز به هر حال یک چیز است .

حالا کتاب

کتاب یک چیز به هرحال یک چیز است رو کاملا شانسی از بین طبقه های کتابخونه پیدا کردم .شاید فقط اسمش منو جذب خودش کرد و تصمیم گرفتم بهش فرصت بدم و اونو با خودم اوردم خونه.

این کتاب فقط یک کتاب نیست . یه جمع دوستانه از ادم هاست که با داستان هاشون اومدن توی اتاق من .
هر بار که کتاب رو باز میکنم میتونم اون فرد رو ببینم که جلوی من نشسته و شروع به تعریف داستانش میکنه.مردی که نمی تونه ارتباط برقرار کنه و نمیفمه چرا ادم ها دوست داشتن رو انقدر پیچیده میکنه .کارمندی که شغلش رو از دست داده و نمیتونه خودش رو از گردابی که داره توی اون غرق میشه نجات بده و یکی از زیبا ترین داستان ها ادمی که میخواد به زندگیش پایان بده اما زندگی بیخال اون نمیشه .همه این داستان ها یک چیز های هستن که به نظر از اهمیت زیادی برخوردار نیستند اما با این حال یک چیز هستند که میشه شنید .

پ.ن

حالا شما داستان امروزتون یا یه چیز خودتون رو برامون بگید