از درد ها مینویسیم تا آرام شویم،فارغ از اینکه دردهایمان تمامی ندارند...
•از من دور نشو²•
تعریف از وطن شد...
هر کسی چیزی میگفت و من سکوت کردم...
غرق شدم در مجموعه تصاویری در گوشه ذهنم...
در تمام راه به وطن فکر میکردم؛چه تعریفی از وطن صحیح است؟
جایی امن؟ جایی آرام و دنج؟ یا جایی که در هنگام آشوب و شلوغی و اختلاف آرامش میبخشد و تسکین میکند؟
جایی که به خاطر قدمت و زیبایی و خاطراتش بوسیدنیست؟
شب هنگام است و هنوز فکرم مشغول وطن است!وطن چیست و کجاست برای من،کدام وطن مرا پناه میدهد؟منِ زخمی..
در را که باز میکنی چشمانم برق میزند از دیدن چشم هایت!این حس دوطرفه است و چشم هایت برق میزد از شوق دیدن من...
حال سوال جدید و بی پاسخی در ذهنم تشکیل شد...
وطن کجاست جز چشمان تو...؟
یا وطن کجاست جز لب های تو...؟
بی پاسخ است!
وطن هیچ جا جز آغوش گرم و چشمان عسلی ات نیست...!
چشمانت جایی امن است و جایی آرام و دنج... جاییست که در هنگام اختلافاتمان آرامش میبخشد به قلبم...
لب هایت هنگامی که برایم سخن میگویی...
آری تو وطنی برای من،در هر حالتی...در هر فاصله ای!
•حدیث پویان•
•از من دور نشو•
#افکارشب
#دلتنگیدوشنبهشب
#آنچهشبآشکارمیشود
#دستنوشتههایخونی
مطلبی دیگر از این انتشارات
صحبتم با منِ آینده
مطلبی دیگر از این انتشارات
و این هم از شایسته ی سال
مطلبی دیگر از این انتشارات
یه داستان فوق العاده