قسمت سوم؛ خلاصه کتاب کودتا(۲)
سلام و درود به همراهان عزیز، به پادکست رپاپ خوش اومدید، شما به دومین و آخرین قسمت از اپیزود کودتا، خلاصه کتاب کودتا نوشته یرواند آبراهامیان و ترجمه محمد ابراهیم فتاحی گوش میدید، در پادکست رپاپ من امیرسودبخش به کمک ایمان نژاد احد هر بار خلاصه یکی از کتاب های تاریخی معروف رو برای شما روایت میکنم و خیلی خوشحالیم که اپیزود اول انقدر مورد توجه شما قرار گرفته و کلی بهمون انرژی مثبت دادید، دمتون گرم.
تو قسمت قبل به طور مفصل داستان پیداشدن نفت در ایران و قراردادهای نفتی و در نهایت ملی شدن صنعت نفت رو توضیح دادیم و برخلاف معمول هم قرار نیست الان خلاصه ای ازش بشنوید، چون در صورت نیاز شاید بهتر باشه اپیزود اول رو دوبار گوش کنید که به جزئیات احاطه داشته باشید اواخر اپیزود هم گفتیم که بعد از ملی شدن صنعت نفت مصدق سر داستان تعیین وزیرجنگ با شاه به اختلاف خورد و از نخست وزیری استعفا داد و قوام جایگزینش شد ولی تظاهرات مردم و فشارهایی که احزاب متحد آوردن شاه رو مجبور به عقب نشینی کرد و مصدق برای بار دوم به مقام نخست وزیری رسید و همزمان حکم دادگاه لاهه هم به نفع ایران صادر شد و مصدق در داخل و خارج بر مخالفینش پیروز شد حالا بریم ببینیم که ادامه داستان به کجا رسید
نخست وزیری دوم مصدق
اگه خاطرتون باشه گفتیم که اعتراضات سی تیر باعث شده که در نهایت مصدق مجدد به نخست وزیری برسه ، اعتراضاتی که تلفات جانی هم کم نداشت، براساس گزارش کمیته مجلس که برای تحقیق در زمینه قیام 30 تیر تشکیل شده بود، در تهران 29 نفر کشته شدن اما منابع دیگر ادعا می کردند که آمار تلفات واقعی بیش از 32 کشته، 36 زخمی و 96 مفقودی بوده.
مجلس، کشته ها را «شهدای ملی» و 30 تیر را «قیام ملی» نامید واز اون ور مطبوعات کشورهای غربی اسم معترضان رو گذاشتن اوباش معترض.
مصدق پیروزی خودش را با سلسله ای از ضربات اساسی به شاه ادامه داد. اون علاوه بر حفظ مقام وزیر جنگ برای خودش، اسم وزارت جنگ رو به وزارت دفاع تغییر داد؛ 15 درصد از بودجه ارتش رو کم کرد، بودجه دربار رو کاهش داد، برای خاندان سلطنتی مقرری ویژه تعیین کرد؛ دسترسی شاه به سفرای خارجی را محدود کرد؛ مادر و خواهر دوقلوی شاه رو که هر دو با کمک مخالفان در حال توطئه بودن مجبور به ترک کشور کرد؛ به جای علاء، ابوالقاسم امینی که منتقد دربار بود رو به سمت وزیری دربار منصوب کرد و علاوه بر همه این ها، املاک زیادی را که از رضاشاه به جا مانده بود و طی سال های 1320 تا 1328 از دولت گرفته شده بود رو به دولت برگردوند.
اقدامات مصدق به اینا هم ختم نشد اون بعد از این که فاطمی رو وزیرخارجه کرد، حسن امامی رئیس سلطنت طلب مجلس را برکنار کرد و از مجلس اختیاراتی 6 ماهه برای اجرای اصلاحات مالی، اقتصادی و انتخاباتی گرفت. البته این اصلاحات باید در پایان 6 ماه به تصویب مجلس می رسید.
حالا تو این شش ماه کابینه مصدق با استفاده از اختیاراتی که داشت اومد یک سری لوایح و قوانینی تصویب کرد که به چندتاشون اشاره میکنیم، اعطای حق رای به زنان، افزایش شمار نمایندگان شهری، محدود کردن رای دهی فقط به افراد باسواد در انتخابات شوراها، حمایت بیش تر از مطبوعات، تقویت استقلال دیوان عالی، وضع مالیات 2 درصدی بر املاک بزرگ، پوشش بهداشتی برای کارگران کارخانه ها، و از همه مهم تر، افزایش سهم دهقانان در محصول تا 15 درصد.
خوب با این اوضاع و احوال و این قدرتی که مصدق گرفته بود دیگه بریتانیا و آمریکا کامل به این جمع بندی رسیدن که برای تامین منافشون تو ایران هیچ راهی به جز سرنگونی مصدق ندارن، سرنگونی مصدق به هر قیمتی حتی با کودتا.
اداره جنگ بریتانیا از وابسته نظامی خودش در ایران خواست تا گزارشی فوری در خصوص وفاداری نیروهای مسلح، توانایی اونها برای اجرای کودتا و همچنین مشخص کردن کسی که بتونه این کودتا رو رهبری کنه رو ارائه بده.
وابسته نظامی هم گزارشش رو داد و اسم چهار ژنرال ارتش ایران رو هم توش آورد، اما اضافه کرد که چون هیچ کدوم از این افراد اعتبار چندانی در نیروهای مسلح ندارند و «کودتا باید به نام شاه صورت بگیره.»
انگلیسی ها تو ایران یه شبکه ای قدیمی و غیرنظامی داشتن که ازشون برای تامین منافع و اجرای نقشه هاشون استفاده میکردن، سردسته این شبکه هم سه تا برادر تاجر بودن به نام های اسدالله، سیف الله و قدرت الله رشیدیان، پدر اینا قبلا از سمت رضاشاه بخاطر ارتباطات نزدیکی که با انگلیسی
ها داشت زندانی شده بود و خود این سه تا پسر هم آب بدون هماهنگی بریتانیا نمیخوردن.
کانون اصلی قدرت برادران رشیدیان بازار تهران بود اونا از طریق دو تا از لات های مشهور به بازار احاطه داشتن، این دو تا لات کی بودن، شعبون بی مخ و طیب ، کتاب بجای واژه لات از لوتی استفاده کرده و گفته که واژه لوتی برای بسیاری از مردم مترادف با چاقوکش، شر و باج گیر بود.
در هر صورت شعبان بی مخ وظیفه رسیدگی به بازار میوه و تره بار تو میدان شاهپور رو داشت و طیب هم وظیفه رسیدگی به بازار امین السلطان تو همان نزدیکی ها را برعهده داشت. این دو نفر برای خودشون سلطنتی داشتن، گروه های باستانی کار خودشون رو داشتن هیئت های مذهبی خودشون رو داشتن و سعی میکردن که کاری به کار همم نداشته باشن هرچند که بعضی موقع ها زد و خورد و دعواهای شدیدی هم بینشون اتفاق میافتاد، لات بودن دیگه، یه چیزم از خودم بگم، مرحوم پدر تعریف میکرد میگفت یک سال محرم تو خیابون سلسبیل تهران دسته شعبون بی مخ سر چهار راه رسید به دسته طیب، این دو تا دسته هم از بزرگ ترین دسته های اون زمان بودن، اینا سر چهارراه رسیدن به هم و علامت هاشون رو خم کردن به هم سلام دادن بعد سر این که کی اول بخواد از چهارراه رد بشه بینشون دعوا شد، دعواها، قمه و قمه کشی، پدر میگفت اون روز ما قشنگ صحنه جنگ های زمان قدیم رو به چشم میدیدم خونی بود که وسط خیابون ریخته میشد ، خلاصه که این دو نفر در اتفاقات سیاسی و تعین سرنوشت ایران نقش زیادی داشتن که حالا جلوتر بهش اشاره میکنیم جالبه که بدونید شعبون بی مخ که بعد از انقلاب رفته بود به کالیفرنیا مدعی شده بود که در زندگیش حتی یک چاقو هم همراش نداشته.
در هرصورت انگلیسی ها به کمک عواملشون با سرلشگر فضل الله زاهدی ارتباط برقرار کردن که بتونن نقشه های کودتاشون رو عملی کنن، زاهدی رو اگه یادتون باشه قبلا دربارش صحبت کردیم و گفتیم یه زمانی مصدق زاهدی رو به عنوان وزیر کشور معرفی کرد ولی بعد از کشتار مردم در تظاهرات 23 تیر اون رو از کار برکنار کرد و دیگه زاهدی شد دشمن مصدق.
زاهدی تو دیدارهایی که با نماینده های بریتانیا داشت خودش را رهبر ایده آل کودتا معرفی کرده بود و لاف زده بود که حامیان زیادی هم در نیروهای مسلح داره که البته خیلی زود معلوم شد اون بلوف زده اما به هر حال زاهدی طرفدارایی بین افسران قدیمی تر داشت بخصوص بین نظامی هایی که از جانب مصدق از باشگاه افسران پاکسازی شده بودن.
ناگفته نمونه که کانون اصلی قدرت زاهدی در جناح مذهبی جبهه ملی قرار داشت که افرادی مثل کاشانی و یا قنات آبادی رهبر مجاهدین اسلام توش بودن.
کاشانی 3 دیدار جداگانه و کاملا محرمانه هم با سفیر آمریکا هندرسون داشت که یکی از این دیدار ها یک و نیم ساعت طول کشید. رونوشت های این دیدارها همچنان جزو اسناد طبقه بندی شده قرار داره. به گزارش بریتانیایی ها کاشانی به طور محرمانه به امریکایی ها گفته بود که به زاهدی به عنوان جانشین مصدق نظر مساعد داره. سازمان سیا در اواخر سال 1331 به رئیس جمهور امریکا اطلاع داد که کاشانی «چهره کلیدی در برگزاری تظاهرات خیابانی به هواداری از شاه در تهرانه».
خوب تا اینجای کار شنیدیم که بعد از نخست وزیری مجدد مصدق اون چه کارهایی کرد و از اون طرف هم آمریکا و بریتانیا پشت پرده داشتن چه نقشه هایی میکشیدن، اما حالا ببینیم که تو میدون نبرد چه اتفاقاتی بین مصدق و مخالفینش داشت میافتاد.
گفتیم که دادگاه لاهه رای داد که خودتون باید مشکل خودتون رو حل کنید و به لاهه مربوط نمیشه و گفتیم که مصدق هم قبول داشت که باید به انگلیسی ها بابت قراردادهای بسته شده غرامت و خسارت پرداخت کنه ولی باز هم بریتانیا چنان مبلغ زیادی رو برای خسارت طلب کرد که عمرا ایران میتونست از پس پرداختش بربیاد.
امریکا و بریتانیا همزمان با طرح پیشنهاد سنگین غرامت ، فشارها و تحریم های اقتصادی خودشون رو هم زیادتر کردن .
حتی ناوگان دریایی سلطنتی انگلیس در تیرماه سال 1331 یک نفت کش پانامایی متعلق به یک شرکت کوچک نفتی ایتالیایی رو که درحال حمل نفت از آبادان بود، در آب های بین المللی توقیف کرد و بنا به گفته برخی هم اونو دزدید. چرا؟ چون از ایران داشت نفت میبرد و انگلیس هم میگفت تمام نفت های پالایشگاه مال ماست، ایران اصلا نمیتونست نفتش رو صادر کنه و در طول یک دوره هجده ماهه از دی ماه 1330 تا زمان کودتا، تنها 118 هزار تن نفت _ یعنی معادل فقط تولید یک روز رو تونست صادر کرد.
مصدق برای مقابله با تحریم نفتی، بودجه «بدون نفت» را تنظیم کرد. اون حقوق مقامات دولتی را کم کرد، استفاده از خودروهای با راننده را برای مقامات ارشد ممنوع کرد، پروژه های توسعه ای را به تعویق انداخت، واردات کالاهای تجملی را محدود کرد، اوراق قرضه دولتی را منتشر کرد، و در نهایت هم اسکناس بانکی چاپ کرد و به تدریج ارزش پول کاهش پیدا کرد.
در اواخر سال 1331، 9 نفر از 20 چهره پایه گذار جبهه ملی از آن جدا شدند. اونا مصدق را به غوطه ور کردن کشور در اسکناس های بی ارزش متهم کرده بودن.
مخالفان حتی مصدق را به نقض قوانین شریعت از طریق مجاز کردن خرید و فروش مشروبات الکلی، تشویق ایجاد مدارس مختلط، حمایت از مدارس خارجی ، انتقال های بنیادهای مذهبی به نهادهای آموزشی دولتی و تلاش برای ارائه حق رای به زنان متهم کردند.
کاشانی با این توضیح که جایگاه حقیقی زنان در منزل است، با شور و هیجان گفت که «نمی تونم بفهمم مردان چه گناهی کرده اند که مستحق این باشند که به زنانشون حق رای بدن.»
بعد هم اومدن کشف کردن که تز دکترای مصدق که 30 سال پیش تو سوئیس نوشته شده بود، نوعی حمایت از قوانین سکولار بوده.
اختلاف مصدق و کاشانی هم وقتی علنی شد که مصدق افزایش 6 ماهه اختیارات ویژه به یک سال را درخواست کرد و کاشانی درخواست مصدق رو محکوم کرد. یادتونه که گفتیم مصدق وقتی دوباره نخست وزیر شد از مجلس شش ماه اختیار گرفت که یکسری اصلاحات انجام بده و حالا میخواست اون شش ماه رو به یکسال افزایش بده.
این وسط یک اتفاقی هم در ملاقاتی که شاه و مصدق باهم داشتن افتاد، اون زمان بین مردم شایع شده بود که شاه میخواد از کشور بره به تعطیلات بلند مدت، معمولا شاه موقعی از کشور میرفت که احساس عدم امنیت میکرد و این نوع تعطیلات بیشتر نوعی عقب نشینی و یا حتی فرار محسوب میشد، بین مردم هم شایع شده بود که مصدق از شاه خواسته که به تعطیلات خارج از کشور بره، حالا یک روز که مصدق و شاه تو کاخ شاه باهم دیدار داشتن حدود سیصد نفر از طرفداران شاه که آدم های کاشانی و دارو دسته شعبون بی مخ هم بینشون بودن پشت دروازه های کاخ جمع شدن و ملتمسانه از شاه خواستن که کشور رو ترک نکنه، اونا مصدق رو که از قضا اونجا گرفتار شده بود رو تهدید کردن که اگه شاه بره ما حتما یه بلایی سرت میاریم. تظاهر کننده ها تو همون روز با جیپ ارتش دروازه در خونه مصدق رو هم زدن داغون کردن و به نوعی تهدیدش کردن.
مصدق فکر می کرد اصلا به این خاطر به کاخ شاه دعوت شده تا با برنامه ریزی قبلی جمعیتی که پشت دروازه کاخ جمع شدن بتونند اونو بترسونن و تهدید کنن. مصدق اومد طی نطق بلند رادیویی خطاب به ملت گفت که ایده سفر خارجی مربوط به خود شاه بوده و نه اون. همچنین گفت که شماری از اعضای خانواده سلطنتی به ویژه ملکه مادر در سیاست کشور مداخله می کنند و ادامه داد که من به قرآن سوگند خوردم که به شاه به عنوان پادشاه مشروطه خدمت کنم و این که هجوم اوباش به منزلش بخشی از «توطئه خارجی» برای کشتن او بوده است. مصدق نطق خودش رو با شعار آشنای «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» به پایان رسوند.
تو این اوضاع آشفته به مصدق گزارش دادن که آره زاهدی داره نقشه کودتا میکشه و حواست باشه، مصدق هم حکم دستگیری زاهدی رو به اتهام توطئه برای کودتا صادر کرد، حکمی که با مخالفت کاشانی که رییس مجلس بود مواجه شد و کاشانی به زاهدی اجازه داد تا در صحن مجلس تحصن کنه و سه نفر دیگه هم از جمله یکی از پسران کاشانی هم برای تحصن به زاهدی ملحق شدن
از اونور هم نماینده های طرفدار مصدق برای برکناری کاشانی از ریاست دست به کار شدند، و وقتی کاشانی متوجه موضوع شد اومد گفت که مصدق دیگه نماینده ملت نیست و مصدق رو به خاطر برقراری حکومت دیکتاتوری به مراتب بدتر از سال های قبل محکوم کرد. حامیان کاشانی در هفته های قبل از کودتا تقریبا هر روز با تظاهر کننده های هوادار مصدق در اطراف خونش کشمکش داشتند.
با این اوضاع آشفته مصدق خواهان انحلال مجلس و برگزاری همه پرسی و همینطور استعفای نماینده های هوادار خودش از نمایندگی مجلس شد تا پارلمان جدید بر اساس قانون اصلاح شده انتخابات تشکیل بشه و این تصمیمش رو هم گذاشت برای همه پرسی که مردم بیان رای بدن.
برای اینکه از پیروزی در همه پرسی برای انحلال مجلس هفدهم هم مطمئن بشه اومد صندوق های رای را بر اساس برگه های رای گیری «آری» و «نه» در مناطق مختلف مستقر کرد تا هرکی تو یک کلام بتونه نظرش رو بگه و همونطور که انتظار می رفت، مصدق حمایت اکثریت را کسب کرد.
نقشه کودتا
برای آمریکا و بریتانیا دیگه شکی نمونده بود که باید هرچه زودتر نقشه کودتا رو برنامه ریزی و اجرا کنن ، کودتایی با همکاری مشترک سازمان سیا یا همون سازمان مرکزی جاسوسی آمریکا با MI6یا همون سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا ، برای این عملیات کرمیت روزولت نوه ی تئودور روزولت رئیسجمهور سابق آمریکا و رئیس شعبه خاورمیانه سازمان سیا به عنوان رئیس عملیات انتخاب شد. عملیاتی با نام آژاکس
درباره اسم عملیات هم من از خودم یه توضیحی بدم که فکر میکنم شاید برای اونایی که نمیدونن جالب باشه
اسم اصلی عملیات کودتا تی پی آژاکس بود،
AJAX نام تجاری یک ماده شوینده و پاککننده بود که تو آمریکا و اروپا استفاده میشد. و T.P. هم مخفف اسم حزب توده TUDEH PARTY است.
منظور از این نام، عملیات پاکسازی حزب توده در ایران بود. از یک طرف چرچیل در انگلیس به خاطر انتقام ملی شدن صنعت نفت و از طرف دیگه هم آیزنهاور در آمریکا به خاطر ترس از حاکم شدن کمونیسم بر ایران دستور این عملیات رو صادر کرده بودن و روزولت رو مامور اجرای عملیات کرده بودن.
قبل از ترک واشنگتن هم به روزولت اطلاعاتی درباره مصدق داده شد مبنی بر این که اون «پیرمرد دهاتی عصبی، خل وضع و دور از مسئولیت و واقعیته که درباره تمامی مشکلات از نقطه نظر احساسی خودش داوری می کند.»
نقشه کودتا یا همون عملیات آژاکس دو بخش اصلی داشت: اول ایجاد آشوب و نا آرامی به منظور بی ثباتی دولت و دوم اجرای کودتای نظامی و سرنگونی دولت.
حالا برای رسیدن به این دو هدف اونا اومده بودن تعیین کرده بودن که این کارها باید انجام بشه، برجسته کردن تهدید کمونیسم، مرتبط کردن جبهه ملی و حزب توده، مبالغه در قدرت حزب توده، پر تعداد نشان دادن هواداران حزب، جعل اسناد برای اثبات رخنه حزب توده در دولت، طرح این ادعا که حزب توده در حال آماده شدن برای اجرای کودتاست و هشدار در این مورد که مصدق آگاهانه یا ناآگاهانه داره راه رو برای الحاق ایران به بلوک کمونیستی باز می کند.
برای این که به این چیزایی که گفتیم برسن اونا باید مقالات خبری زیادی رو در روزنامه های مختلف بریتانیا، امریکا و ایران به چاپ می رسوندن. در تابستان سال 1322 حتی یک نشریه مهم در امریکا و بریتانیا نبود که مطلبی پر و پیمان درباره تهدید کمونیسم در ایران منتشر نکرده باشد.
یکی از مقالات پر شماری که طبق قرار و با هماهنگی قبلی در روزنامه ها به چاپ رسید، مدعی شده بود که فاطمی یار نزدیک مصدق همجنس بازه و دینش رو هم تغیر داده ، یکسری روزنامه ها هم اومدن از شایعاتی درباره اجداد مصدق نوشتن و گفتن اجداد مصدق یهودی بودن.
ولی جدی ترین حادثه در جهت بی ثباتی در کشور تو اردیبهشت 1332 اتفاق داد MI6 با کمک حامیانی که داشت اومد سرتیپ محمود افشار توس رئیس شهربانی و مسئول پاکسازی نیروهای مسلح را دزدید، شکنجه دادش و کشتش. جسد کاملا شکنجه شده اونم برای مشاهده همگان و نمایش ناتوانی دولت در حمایت از چهره های رده اول خودش در اطراف تهران رها شد.
سیا و MI6 برای اجرای عملیات نیاز داشتن که موافقت شاه رو هم جلب کنن چرا که شاه به کل با این کار مخالف بود، اونا برای جلب موافقت و مشارکت شاه، از فرستادهای تازه نفس استفاده کردن اول از همه اشرف خواهر دوقلو شاه پنهانی با نامه ای محرمانه از خارج وارد تهران شد؛ بعد ژنرال نورمن شوارتسکف رئیس سابق هیئت ماموریت ژاندارمری امریکا اومد؛ و بعد هم اسدالله رشیدیان یکی از اون سه تا برادری که قبلا گفتیم خانوادگی جاسوس انگلیس بودن رفت پیش شاه و برای اثبات نمایندگی خودش از جانب انگلیسی ها یک پیام رمزی رو به شاه داد در آخر هم که گفتیم کرمیت روزولت از آمریکا خودش رو قاچاقی و مخفیانه به دربار رساند، اینا همه میخواستن شاه رو متقاعد به انجام کودتا کنن و روزولت هم مستقیما به شاه اطمینان داد که آیزنهاور و چرچیل کاملا پشتیبان کودتا هستند و بعد از کودتا هم هوای ایران رو دارن و بهش کمک میکنن.
برای شاه توضیح داده شد که اگر با این موضوع کنار نیاد بریتانیا و امریکا بدون او کار را پیش میبرن. اونها هشدار دادند که می توانند «حمایت از خاندان شاه» رو متوقف کنند و در آن صورت، سلسله پهلوی دیگه وجود نخواهد داشت. این دیگه بیش تر شبیه به تهدید و اولتیماتوم بود تا تذکری دوستانه. در آخر شاه هم قبول کرد ولی شرط کرد که سرلشگر زاهدی باید یک نامه بدون تاریخ بنویسه و توش استعفاش رو از نخست وزیری اعلام کنه، هدف شاه این بود که اگه کودتا نتیجه داد و زاهدی شد نخست وزیر دیگه زاهدی براش شاخ نشه و دیگه از چاله به چاه نیافته، با این نامه اگه کودتا موفق میشد و زاهدی هم نخست وزیر میشد نامه استعفاش دست شاه بود و هر موقع می خواست میتونست ازش استفاده کنه ، زاهدی هم قبول کرد و نامه رو نوشت و دیگه همه چی برای اجرای نقشه آماده بود.
عملیات آژاکس
موج رسانه ای راه افتاده بود، رضایت شاه گرفته شده بود، اعضای کودتا مشخص شده بودن و تقسیم وظایف انجام شده بود و همه چی طبق برنامه داشت پیش میرفت و فقط مونده بود اجرای نقشه ی روز کودتا، مراحل نقشه عملیاتی کودتا اینطور بود، قرار بود در 25 مرداد گروهی از گارد سلطنتی به ریاست فرمانده شان سرهنگ نعمت الله نصیری برن سراغ مصدق و فرمان شاه مبنی بر عزل اون و جایگزینی زاهدی رو بهش بدن. از اون طرف باید یک گروه دیگه از گارد سلطنتی هم وزرای کلیدی را بازداشت می کردند و یک گروه سوم هم به فرماندهی باتمانقلیچ مراکز اصلی مخابرات و تلگراف، رادیو و مقر ستاد مشترک رو تصرف می کردند.
بعد از تصرف این مکان ها هم باید باتمانقلیچ به عنوان رئیس جدید ستاد مشترک که مثلا از سوی زاهدی منصوب شده بود، فرمان هایی را برای استقرار نیروها و تانک های ارتش در مناطق مختلف پایتخت صادر می کرد تا با اعتراضات احتمالی مقابله بشه و هر مخالفی هم سریعا بازداشت بشه. طبق لیستی هم که تهیه کرده بودن قرار بود حدود 100 نفر درجا و 4 هزار نفر دیگه هم طی روزهای بعد بازداشت بشن.
اوباش خیابانی هم باید به عنوان عملیات انحرافی به دفاتر حزب توده و جبهه ملی حمله می کردند.
پس چی شد مرور کنیم ، قرار شد یه تیم بره سراغ مصدق و حکم عزلش رو بهش بده، یه تیم بره سراغ دستگیری وزرا، یک تیم بره جاهای حساس رو بگیره وکنترل ستاد مشترک رو به دست بگیره و اوباش و لات و لوت ها هم برن سراغ دفاتر حزب توده و جبهه ملی
این نقشه تاکید می کرد که در صورت شکست «جنبه شبه قانونی» کودتا، بُعد نظامی تر آن باید عملیاتی می شد.یعنی نیروهای کمکی و پشتیبان از پادگان های استان ها _ از کرمانشاه به فرماندهی سرهنگ بختیار و از قزوین به فرماندهی سرهنگ قرنی _فورا به تهران اعزام بشن.
عملیات کودتا در ساعات پایانی روز 24 مرداد آغاز شد. طبق برنامه، 3 گروه گارد سلطنتی از مقر خودشون در باغ شاه خارج شدند. سرهنگ نصیری با همراهی یک خودروی زرهی، 2 تا جیپ و 2 تا کامیون نظامی پر از گاردهای مسلح، مستقیما به سمت خونه مصدق حرکت کرد. دسته دوم، متشکل از 2 کامیون نظامی پر از گارد سلطنتی به سوی منازل اعضای کابینه در شمال تهران رفت. گروه سوم هم به رهبری تیمسار باتمانقلیچ به طرف مرکز مخابرات و ستاد ارتش در مرکز تهران حرکت کردن.
بریم سراغ گروه اول و سرهنگ نصیری که رفته بود سراغ مصدق، وقتی نصیری به محل اقامت مصدق رسید، یهو خودش را در مقابل نیروی بسیار بزرگ تر و قویتری دید. جلوی منزل مصدق سرهنگ ممتاز فرمانده تیپ دوم کوهستانی با چهار تانک منتظر نصیری بود. به جای آن که نصیری مصدق را بازداشت کند، مصدق دستور داد نصیری را بازداشت کنند.
مصدق فرمان شاه را جعلی خواند و گفت که شاه فاقد اختیار قانونی برای عزل و نصب نخست وزیره و این موضوع از اختیارات مجلسه. از سمت دیگه، وقتی که باتمانقلیچ به ستاد ارتش رسید اونم با نیروهای زیاد و یک دستگاه تانک روبه رو شد. باتمانقلیچ فرار کرد اما معاونش بازداشت شد.
این وسط فقط گروه دوم موفق بود و بعد از چندتا تیراندازی، فاطمی و چندتا وزیر دیگه دستگیر شدن که خوب دیگه فایده ای نداشت و نقشه کودتا از قبلش لو رفته بود.
در واقع، سرگرد مهدی همایونی عضو جوان گارد شاهنشاهی که از قضا یکی از اعضای سازمان مخفی افسران حزب توده هم بود، در لحظات آخر نقشه کودتا رو به رهبران حذب گزارش داده بود و اونا هم سریعا مصدق رو از داستان مطلع کرده بودن و همونطور که شنیدیم کودتا شکست خورد.
ساعت 5 صبح روز بعد، وضعیت عادی به پایتخت بازگشت. دولت با لغو حکومت نظامی اعلام کرد که حکم بازداشت 30 نفر رو صادر کرده. نصیری همون کسی که اومده بود سراغ مصدق و 14 نفر از افراد گارد سلطنتی هم قبلش بازداشت شده بودند. چند نفری هم مثل زاهدی و باتمانقلیچ مخفی شده بودن و خبری ازشون نبود. زاهدی تو خونه یک دیپلمات امریکایی قایم شده بود.
شاه هم همونطور که در طرح کودتا (در صورت شکست) پیش بینی شده بود، به همراه همسر و خلبان شخصیش با هواپیما فرار کرد به بغداد.
بعد از کودتای نافرجام
روز بعد از شکست کودتا، جمعیت خودجوش بزرگی متشکل از هواداران جبهه ملی و حزب توده در میدان فردوسی و خیابان های لاله زار، نادری و چهار راه استانبول اومدن به خیابون و جشن گرفتند. اونها اسم خیابان ها را تغییر دادند، تصاویر شاه را پاره کردند و مجسمه های سلطنتی و به طور مشخص مجسمه رضاشاه در میدان توپخانه را کشیدن پایین.
غروب همان روز، راهپیمایی بزرگ تر اما منظم تری در میدان بهارستان برای شنیدن سخنان نمایندگان مصدق برگزار شد. راهپیمایی با صدور یک قطعنامه و درخواست تشکیل شورایی برای حل بحران قانونی کشور به پایان رسید. مصدق در حالی بر تشکیل چنین شورایی تاکید کرد که سوگند وفاداری اش به پادشاهی مشروطه در پیشگاه قرآن را هم به وزرا یاداوری میکرد. فاطمی بعدها نوشت تنها زمانی که مصدق صداش رو رو من بلند کرد، در خصوص همین موضوع بود.
اون روز تا شب، حملات پراکنده به مجسمه ها و نماد های سلطنتی ادامه پیدا کرد. عصر همان روز، فاطمی با انتشار مقاله ای در روزنامه باختر امروز سلطنت را به عنوان امری «مرده» و «مدفون» محکوم کرد. تو این مقاله، دربار به عنوان «مرکز فساد» و شاه به عنوان «هوس باز و خون آشام»، «نوکر انگلیس» و «دزد بغداد» و پدرش به عنوان دیکتاتوری که قرارداد ننگین نفتی 1933 را امضا کرده بود، توصیف شده بود. بعدها همین مقاله و حرف هاش در جمع مردم، سرنوشت فاطمی را تعیین کرد که بهش میرسیم.
بلافاصله بعد از شکست کودتا خیلی از افراد در سازمان های سیا و MI6 به این نتیجه رسیدن که کل کودتا شکست خورده و واشنگتن به روزولت دستور داد سریعا ایران را ترک کنه.
اما بعضی ها به ویژه روزولت، به این جمع بندی رسیدند که صرفا بخش «شبه قانونی» کودتا شکست خورده. به اعتقاد اونا، شبکه مرکزی کودتا و به ویژه بدنه نظامی اون تا اندازه زیادی دست نخورده باقی مانده و اگه یکسری کارها انجام بشه، امکان اجرای طرح اولیه وجود دارد.
هندرسون سفیر آمریکا که تو «تعطیلات» به سر می برد تا طی کودتا کاملا غایب باشه، خبر شکست کودتا را زمانی شنید که تو بیروت بود. او بلافاصله با هواپیمایی نظامی برگشت به تهران ، تو مسیر فرودگاه به مرکز شهر، هندرسون جمعیت زیادی را در حال سرنگون کردن مجسمه ها دید و بعد مستقیما رفت به دیدار روزولت در سفارت امریکا. بعد هم درخواست ملاقات فوری رو به مصدق داد. زمان این ملاقات برای روز بعد، یعنی 27 مرداد ماه تعیین شد.
ملاقاتی که قرار بود در اون سرنوشت یک ملت و یک کشور عوض بشه.
بر اساس نوشته هندرسون، ملاقات اون با مصدق یک ساعت تمام به درازا کشید، اولش صحبت ها مودبانه شروع شد. هر چند که در کلام مصدق «تا حدی آتش نفرت شعله ور شده بود».
هندرسون از بابت سلسله حوادثی که در زمان غیبتش اتفاق افتاده اظهار «تاسف» کرد و مصدق هم یک لبخند تلخ و طعنه آمیز تحویلش داد.
اما لحن مذاکرات این دو نفر وقتی به شدت تغییر کرد که هندرسون موضوع بسیار جدی ناکامی مجریان قانون در حمایت از جان آمریکایی ها را پیش کشید.
کنسول آمریکا در اصفهان تلفنی به هندرسون گفته بود که «اوباش» خشمگین با شعار هایی مثل «مرگ بر امریکا» و «یانکی به خانه ات برگرد» اطراف خونش جمع شدن و جونش در خطره. خودروی وابسته نظامی سفارت هم مورد حمله قرار گرفته و راننده اش با چاقو زخمی شده. در ادامه مذاکرات، هندرسون به مصدق اولتیماتوم داد که اگر مقامات نتوانند نظم و قانون را در خیابان ها برقرار کنند، اون مجبوره به تمام آمریکایی ها درخواست خروج سریع از ایران رو ابلاغ کنه.
هندرسون به بهانه حفظ جون آمریکایی ها حسابی رفت رو مخ مصدق که مصدق رو مجبور کنه دستور خالی کردن خیابون ها رو صادر کنه تا بعد اونا بتونن نقشه کودتا رو دوباره از اول با پلن پیاده کنن.
هندرسون انقدر گفت که در نهایت مصدق عصبی شد تلفن را برداشت و به رئیس شهربانی دستور داد «نظم را به خیابان ها برگردونه.» بر اساس نوشته خود هندرسون، این «اشتباه مهلک پیرمرد بود.»
مصدق به دام افتاد و رسما انجام هرگونه تظاهراتی را ممنوع اعلام کرد. این فرمان، عملا دست ارتش را برای سرکوب قدرتمند ترین حامیان مصدق تو خیابان ها باز میکرد.
دقت کردید چی شد ، کودتا شکست خورده بود طرفداران مصدق ریخته بودن تو خیابون ، احزاب دیگه مثل حزب توده هم طرفداران مصدق رو همراهی میکردن و همه چی به نفع مصدق بود تا این که اون تحت تاثیر حرف های هندرسون دستور تخلیه خیابون ها رو به ارتشی داد که چندین نفر از فرماندهاش خودشون تو کودتا دست داشتن، قشنگ گوشت رو سپرد دست گربه.
صبح روز بعد، جبهه ملی و حزب توده دستورات مصدق را رعایت کردن و به طرفدارهاشون گفتن که دیگه تو خیابون ها نباشن، در همین حال، 6 روزنامه مخالف دولت _که همچنان آزاد بودند و فعالیت میکردن_ به طور مشخص فرمان شاه مبنی بر نخست وزیری سرلشگر زاهدی را منتشر کردند.یکی از این روزنامه ها هم روزنامه ستاره اسلام کاشانی بود.
بامداد 28 مرداد، اعضای کابینه مصدق برای بحث درباره همه پرسی و تعیین سرنوشت سلطنت در منزل مصدق تشکیل جلسه دادن و برنامه همه پرسی رو آماده کردن و تقسیم وظایف کردن.
درست در همون لحظات دسته ای از اوباش مسلح به چاقو، سنگ و چماق، از جنوب تهران و بازار به سوی مناطق شمالی شهر راه افتادند. سر دسته این گروه، طیب رفیق شعبان بی مخ بود. خود شعبون بی مخ هم دو روز قبل دستگیر شده بود. این گروه به طرفداری از شاه شعار میدادن و به سمت شمال شهر حرکت میکردن.
روز قبلش طیب به دوستاش و نوچه هاش پیغام داده بود که تو بازار جمع بشن ، بعد هم پولی رو که از عوامل سیا گرفته بود بین دوستاش پخش کرد و قرار تظاهرات فرداش رو گذاشته بود و الانم که اونا تو خیابون ها بودن و بر ضد مصدق شعار میدادن و مردم رو به همراهی دعوت میکردن.
یک گروه دیگه هم به سرکردگی یه لات دیگه به نام اسی رمضون از یه محله دیگه حرکت کردن و به گروه طیب ملحق شدن، اونا افرادی رو که پیراهن سفید یعنی پیراهن افراد مرتبط با کمونیست ها تنشون بود رو به باد کتک میگرفتن و ماشین ها رو مجبور میکردن که بوق بزنن و در حمایت از شاه شعار بدن.
اوباش دکه های روزنامه فروشی رو که نشریات هوادار دولت را می فروختند تخریب کردن؛ مغازه ها رو در صورت نبستن، تهدید به غارت می کردند؛ به تئاتر سعدی _ مرکز فعالیت های اجتماعی روشنفکران چپ گرا _ حمله ور شدند و دفاتر احزاب به خصوص حزب توده و جبهه ملی رو به آتش کشیدن و همه اینا در حالی بود که به دستور مصدق قرار بود دیگه کسی در خیابون ها نباشه.
در ساعت 2 بعدازظهر، گارد سلطنتی که خیلی هاشون لباس شخصی تنشون بود کامیون های ارتشی را از پادگان ها آوردن داخل شهر
با همه این حرف ها تعداد اوباش آن قدر کم بود که اونا نمی توانستند ساختمون ها را اشغال کنن و باید منتظر رسیدن کامیون سربازها میشدن. یکم بعد اونا تحت نظارت افسران ارتش، ساختمون ها رو غارت کردن و همزمان فرماندهان ارتش هم تانک های خودشون را به سمت شهر حرکت دادن.
سال هل بعد، معاون فاطمی در باختر امروز مدعی شد که مصدق شخصا دستور داد تانک ها برای برقراری نظم و قانون در شهر از پادگان ها خارج بشن. بنابراین، مهم ترین مانع پیش روی کودتا برطرف شده بود.
32 تانک و کامیون نظامی مملو از سرباز اجازه پیدا کردن از قرارگاه های خودشون خارج بشن اما اونا دنبال پاکسازی اوباش نرفتند بلکه مستقیما به سمت تصرف مکان های استراتژیک تعیین شده در نقشه اولیه حرکت کردند.
یکی از سرهنگ ها به نام سرهنگ ممتاز بعدا تصدیق کرد که تانک های اعزامی برای دفاع از دولت، کار خودشون را با حمله به همان دولت به پایان رسوندن. تانک ها همان روز ستادهای ارتش و ساختمان های تلفن و تلگراف را تصرف کردن و ارتباط بین دولت و قرارگاه های تحت فرماندهی هواداران مصدق را قطع کردند.
صدیقی _وزیر کشور_ که اوضاع رو اینطوری دید فرار کرد به خونه مصدق. در ایستگاه تصرف شده رادیو، افرادی مثل زاهدی، برادر شاه، پسر کاشانی، و سر دبیران مهم ترین روزنامه های هوادار شاه اولین کسانی بودن که خطاب به ملت حرف زدن.
تا ساعت 5 بعدازظهر، تانک های تحت فرماندهی افسران هوادار شاه و اوباش خیابانی به سر دستگی شعبان بی مخ که از بازداشتگاه آزاد شده بود در مقابل منزل مصدق به همدیگه رسیدن.
زد و خورد و تیراندازی فقط 2 ساعت ادامه داشت و نتیجش هم قابل پیش بینی بود. حدود ساعت 7 بعدازظهر، مصدق به همراه وزرایی که پیشش بودن همه با هم دستگیر شدن. این وسط چند وزیر دیگه از جمله فاطمی موفق به فرار شدن.
در اون روز سیاه پرآشوب، مبارزان جبهه ملی برای تشکیل نیروی ملی، فراخواندن هواداران به خیابان ها و در صورت لزوم توزیع سلاح، دست به دامن مصدق شدند. حزب توده هم بعد از جلسه اضطراری که داشت نماینده ای را برای ارائه درخواستی مشابه به دیدار مصدق فرستاد و خواهان مقاومت فعالانه شد. این درخواست مورد حمایت فاطمی، سنجابی و یکی از خان های قشقایی حاظر در جلسه هم قرار گرفت، اما مصدق با اعلام این که نمی خواهد «بر آتش سوزان نفت بریزد» از پذیرش درخواست خودداری کرد.
به گفته اطرافیان مصدق در اکثر ساعات روز اطمینان داشت که افسران معتمدش «اوضاع را کنترل» میکنند اتفاقی که هیچ وقت نیافتاد و در نهایت در 28 مرداد کودتای سیاه دولت مصدق رو سرنگون کرد.
شاه در 31 مرداد یعنی 6 روز بعد از فرار، به کشور برگشت و در فرودگاه از سوی زاهدی، نصیری، باتمانقلیچ، و البته شعبان بی مخ مورد استقبال قرار گرفت.
کودتای 28 مرداد 1332 پیامدهایی زیادی در نقاط مختلف جهان داشت. این واقعه، سیاست گذارهای امریکایی را به این جمع بندی رساند که اونا میتونن مثل ایران در مناطق دیگه جهان هم دولت های مسئله ساز را به سادگی سرنگون کنن. در سال های بعد از آن واقعه، سازمان سیا کودتاهایی بسیار مشابه ای را در گواتمالا، اندونزی و شیلی برنامه ریزی و اجرا کرد که بعضی از این کودتاها زمینه ساز کشتار های گسترده در حد نسل کشی شدن. و اما در آخر ببینیم سر دستگیرشده ها چه بلایی اومد.
از جبهه ملی تنها 2 نفر به مرگ محکوم شدن: حسین فاطمی که اگه یادتون باشه شاه رو « خائن جوان» نامیده بود، بعد از 7 ماه زندگی مخفی در مخفیگاه حزب توده دستگیر و اعدام شد.
شایع شده بود که فریاد آخر ان قبل از اعدام «زنده باد مصدق» بود. قربانی دیگه، کریم پور شیرازی سردبیر نشریه ای سخت گیر و بسیار منتقدی بود که همیشه خاندان سلطنتی را مورد تاخت و تاز و انتقاد قرار می داد. گویا اون را بعد از آغشتن به پارافین در زندان به آتش کشیدن.
شدت عمل در برابر حزب توده و سازمان های مرتبط به آن به ویژه اتحادیه های کارگری وابسته به حزب، بسیار شدیدتر از جبهه ملی بود.
رژیم بلافاصله بعد از کودتا، 1200 نفر از اعضای حزب رو دستگیر کرد. این رقم در مرداد ماه 1333 تا 3000 نفر هم پیش رفت.
رژیم برای نابودی کامل مخالفان _به ویژه حزب توده_ در سال 1335 با کمک سازمان سیا، mI6 و موصاد دست به تشکیل سازمان اطلاعات و امنیت تازه ای در ایران زد. سازمانی با نام مخفف «ساواک»
و اما عاقبت مصدق، بعد از کودتا مصدق سه سال زندانی شد و بعد به دهکده خودش در احمد آباد تبعید شد و 9 سال بعد در همونجا درگذشت. اون در وصیتنامش خواسته بود که جسدش در گورستان اصلی تهران کنار «شهدا»ی 30 تیر دفن بشه اما شاه این درخواست رو نپذیرفت و سرانجام پیکر اون در اتاق نشیمن خودش، نزدیک به پیش بخاری که تصویری از گاندی روش بود، به خاک سپرده شد.
هنری گریدی سفیر سابق امریکا در تهران بعدها گفت، مصدق برای من یاد آور مهاتما گاندی بود، اون پیرمردی کوچک با جثه ای نحیف اما اراده ای آهنینه و برای هر کاری که از نظر اون به نفع کشورش باشه شور و اشتیاق داره.
شر انسان پس از او باقی می ماند. (شکسپیر، جولیوس سزار، پرده سوم، صحنه دو)
بقیه قسمتهای پادکست رپاپ را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت اول؛ خلاصه کتاب روح ناآرام
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت دوم؛ خلاصه کتاب کودتا(۱)
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ششم؛ داعش، گزارشی از درون ارتش وحشت