قسمت دوم؛ خلاصه کتاب کودتا(۱)
سلام و درود به همراهان عزیز، به پادکست رپاپ خوش اومدید، من امیرسودبخش هستم و به کمک ایمان نژاد احد در پادکست رپاپ هر بار خلاصه یکی از کتاب های تاریخی معروف رو برای شما روایت میکنم، در این داستان دو قسمتی هم رفتیم سراغ کتاب کودتا اثر یرواند آبرهامیان و ترجمه محمد ابراهیم فتاحی، امیدوارم که گوش بدید و لذت ببرید.
مقدمه
درباره کودتای 28 مرداد و عواملی که منجر به این کودتا شد بحث و حرف و حدیث ها خیلی زیاده و تا بحال کتاب های زیادی هم دربارش نوشته شده که کتاب کودتا یکی از بهترین هاشه، تو این کتاب نویسنده سعی کرده وقایع رو خیلی بی طرف روایت کنه و اونچه که فکر میکرده درسته و اتفاق افتاده رو در دسترس خواننده بزاره، این کتاب درسته که اسمش کودتاست ولی خوبیش اینه که مستقیم نیومده فقط به کودتا بپردازه و داستان رو از اول و از روزی که خوشبختانه یا متاسفانه در ایران نفت پیدا شد شروع کرده و قدم به قدم اومده جلو و در نهایت به داستان کودتا رسیده، نویسنده با این کار دید باز و بسیار دقیقی به خواننده میده و باعث میشه که درک خواننده از علل کودتا و اتفاقات قبل و بعدش بالا بره، کودتای 28 مرداد بدون تردید مسیر تاریخ ایران رو برای همیشه تغییر داد و تاثیر مستقیمی بر زندگی تک تک ما ایرانی ها گذاشت ، پس دونستن دربارش به نظر بر هر کسی واجبه و راستش دلیل انتخاب این کتاب هم همین بوده ، من تاکید میکنم که تمام آنچه که در این دو اپیزود می شنوید مربوط به کتاب کودتاست و من به عنوان راوی هیچ نظر شخصی و دخل و تصرفی در اون ندارم ، بریم با هم سراغ خلاصه کتاب کودتا
سرگذشت نفت
سرگذشت صنعت نفت در ایران با امتیاز مشهور و یا در واقع ننگین دارسی شروع میشه، سال 1280 آقای ویلیام دارسی متولد بریتانیا و اهل استرالیا اومد ایران و به مظفرالدین شاه پیشنهاد داد که حق انحصاری اکتشاف و استخراج نفت رو از ایران بخره، دقت کنید که اون زمان هنوز تو ایران نفت اصلا پیدا نشده بود و پیشنهاد دارسی هم یه جور ریسک و سرمایه گذاری بود، مظفرالدین شاه هم قبول کرد و باهاش قرارداد بست.
آقای دارسی به موجب این قرارداد حق انحصاری 60 ساله اکتشاف، استخراج، پالایش و صادرات تمامی فراورده های نفتی از هر نقطه کشور به استثنای استان های هم مرز با روسیه رو از مظفرالدین شاه خرید، 50 هزار لیر نقد داد به شاه و 20 هزار لیر هم به صورت سهام داد و قرار شد اگه تونست نفت پیدا کنه 16 درصد از سود خالص سالانه رو هم به ایران پرداخت کنه.
این قرارداد انقدر یکطرفه و به نفع دارسی بود که بعدها بریتانیایی ها نام دارسی رو در رده بزرگ ترین قهرمانان پادشاهی کشورشون در تمام دوران و در کنار نام وینستون چرچیل قرار دادن.
اکتشافات دارسی شروع شد و بعد از کلی ماجراها در نهایت هفت سال بعد از انعقاد قرارداد یعنی در سال 1287 اولین چاه نفت ایران در مسجد سلیمان شهر اولین ها کشف شد. اون زمان مسجد سلیمان در استان عربستان بود استانی که بعدها به نام خوزستان تغیر نام داد.
بعد از پیدا شدن نفت پای بریتانیا هم به ایران باز شد و بریتانیا با مبلغ زیادی تمام امتیاز دارسی رو ازش خرید و تحت شرکت نفتی به نام شرکت نفت ایران و انگلیس پاش به مناطق نفت خیز ایران باز شد و شروع کرد به سرمایه گذاریهای کلان.
دولت بریتانیا اومد با شیخ خزعل رئیس مهم ترین قبیله عرب زبان جنوب ایران صحبت کرد و اونو متقاعد کرد که آبادان رو برای احداث پالایشگاه نفت به بریتانیا اجاره بده. یعنی بریتانیا بجای اینکه بیاد با دولت مرکزی ایران صحبت کنه مستقیم رفت با روسای قبایل محلی صحبت کرد و با اونا هماهنگی ها رو انجام داد که اینطوری هم حمایت روسای بومی رو داشته باشه و هم دولت مرکزی رو تضعیف کنه.
شرکت نفت ایران و انگلیس با امتیازات کاملی که بریتانیایی ها داشتن در جنوب ایران کارش رو شروع کرد، اونایی که اپیزود داستان زندگی چرچیل از پادکست رخ رو گوش دادن اگه یادشون باشه اونجا گفتیم که انگلیسی ها و به خصوص شخص چرچیل که اون زمان جانشین فرماندهی نیروی دریایی بود میخواست سوخت ناوگان دریایی رو از زغال سنگ به نفت تغییر بده و نفت ایران براشون نفت نبود معدن طلا بود، طلای سیاه بود. چرچیل خودش گفت که: «این برای ما غنیمتی از سرزمین پریان بود، چیزی بسیار فراتر از درخشان ترین رویاهای ما»
تا پایان جنگ جهانی دوم، شرکت نفت انگلیس و ایران انقدر ثروتمند شده بود که با داشتن 6 میدان نفتی بزرگ ترین میدان های نفتی خارج از تگزاس آمریکا رو در اختیار داشت و روزانه بیش از 357,000 بشکه نفت تولید می کرد و این شرکت در میان هفت شرکت بزرگ جهانی معروف به هفت خواهران در بازار جهانی نفت برای خودش جایگاه خاصی پیدا کرده بود.
بعد از جنگ جهانی دوم و تو اون شرایط ریاضت اقتصادی بعد از جنگ، نقش شرکت نفت ایران و انگلیس برای تامین منابع مالی بریتانیا بسیار قابل توجه بود. براساس محاسبه وزارت سوخت و نیروی بریتانیا، پالایشگاه آبادان به تنهایی سالانه بیش از 347 میلیون دلار را روانه حوزه پولی بریتانیا می کرد.
شرکت نفت انگلیس و ایران 50 درصد از سهام شرکت نفت کویت، 23 درصد از سهام شرکت نفت عراق، 23 درصد از سهام شرکت نفت قطر و 34 درصد از سهام شرکت نفت انگلیس و مصر را در اختیار داشت. علاوه بر اینا این شرکت در بریتانیا، فرانسه و استرالیا پالایشگاه ساخته بود و اکتشافات نفتی زیادی رو هم در مناطق نفتی دور دست مثل ترینیداد و نیجریه و چندجای دیگه در دست اجرا داشت. حالا دیگه شما خودتان حساب کنید چقدر درامد داشت.
ذخایر نفتی شرکت نفت در ایران، سومین ذخیره بزرگ نفت در جهان برآورد شده بود. شرکت تو صادرات نفت خام، بعد از ونزوئلا دومین رتبه رو در جهان داشت و پالایشگاه آبادان با 7/7 کیلومتر مربع مساحت و تولید سالانه 24 میلیون تن، بزرگ ترین پالایشگاه جهان بود و بیش از 63 هزار نفر کارمند داشت.
حالا از این همه سرمایه و ثروت طبق قرارد جدید قرار بود بیست درصد از سود به ایران برسه که اصلا مشخص نبود بیست درصد از سود ناخالص باید حساب بشه یا سود خالص و اصلا نحوه محاسبش هم مشخص نبود ولی هرجور هم که حساب میکردن این عدد برای ایران خیلی غیر منصفانه بود مخصوصا بعد از این که از سال 1322 ونزوئلا اولین قرارداد 50/50 رو با دریافت نیمی از سود سالانه امضا کرده بود و مکزیک حتی چند سال بعد نفتش رو ملی کرده بود. مکزیک از لحاظ زمانی بسیار خوش شانس بود، چون امریکا و بریتانیا در آستانه جنگ جهانی دوم به سختی می توانستند از پس بحران بزرک دیگه ای بربیان و کاری به کار مکزیک نداشتن، جدای از این ها همین بیخ گوش ایران شرکت نفت آمریکایی آرامکو اومده بود با کویت و عربستان قرارداد 50/50 بسته بود و دیگه صدای ایران هم درومد که خوب ما هم میخواییم قرارداد 50/50 مشخص داشته باشیم و نه قرارداد 80/20 نامشخص.
تازه تو قرارداد بیست درصدی، فروش نفت به ناوگان دریایی و نیروهای هوایی بریتانیا با نرخ تخفیف نامشخصی انجام میشد و کلا همه چی برای ایران گنگ و نا مشخص بود.
بریتانیا برای این که بتونه اعتراضات احتمالی رو ساکت کنه سعی میکرد که همیشه مقامات نزدیک به خودش در تهران و مناطق محلی پست های حساس رو بگیرن و تو خوزستان هم شرکت تمام تلاشش رو می کرد تا حکام ولایتی و روسای پلیس و شهردارها و حتی سران قبایل اونایی باشن که رابطه خوبی با انگلیسی ها دارن تا اینجوری بتونن جلوی نارضایتی ها رو بگیرن و با سیر کردن شکم این افراد مجبور نشن قرارداد جدیدی ببندن.
رفتار و برخورد انگلیسی ها با کارگرهای ایرانی پالایشگاه هم به شدت نژادپرستانه و زشت بود، انگلیسی ها با الفاظی مثل کاکاسیاه ها و شپشوها اونارو خطاب می کردن و به گفته یکی از مقامات انگلیسی تنها راه مدیریت و کنترلشون تشر زدن و ترسوندنشون بود، ولی همین کارگرهایی که انگلیس فکر میکرد هیچ وقت صداشون درنمیاد در روز جهانی کارگر سال 1308 دست به اعتصاب زدن. یازده هزار نفر از کارگران پالایشگاه با هماهنگی حزب کمونیست که مخفیانه فعالیت میکرد دست به اعتصاب زدند.
اعتصاب کننده ها حتی فرماندار و رئیس پلیس را تا ایستگاه آتش نشانی دنبال کردن. اوضاع بقدری خراب شد که، بریتانیایی ها قایق های توپدار خودشون را با عجله فرستادن به آبادان. نظم شهر تا زمان اعلام حکومت نظامی، اعزام نیروهای کمکی ارتش و بازداشت 29 نفر از سردمداران اعتصاب برقرار نشد.
بعد از سرکوب اعتراضات 500 نفر از کارگرها اخراج شدن بعدشم دولت بریتانیا از شاه به خاطر «مدیریت سریع و مؤثر» اوضاع تشکر کرد. شرکت نفت ایران انگلیس هم اومد این جریان اعتراضات رو انداخت گردن کارگران ارمنی و قائله رو خوابوند.
شورش و اعتراضات بزرگ بعدی سال 1325 اتفاق افتاد ، در تیر ماه سال 1325، شرکت برای به حداکثر رسوندن سودش ، پرداخت حقوق روز جمعه را لغو کرد یعنی تو ماه حداقل چهار روز از حقوق کارگرها کم کرد واین موضوع باعث اعتصابات سراسری در خوزستان شد بیش از 50,000نفر از کارکنان ایرانی شرکت نفت انگلیس و ایران در آبادان دست از کار کشیدند و بزرگ ترین اعتصاب تاریخ ایران و بزرگ ترین اعتصاب کارگری در خاورمیانه شکل گرفت.
حتی بریتانیا مجبور شد برای مقابله 2 تا از کشتی های جنگیش رو به آبادان اعزام کنه.
اعتصاب تا زمان اعلام حکومت نظامی از سوی دولت و دستگیری های زیاد ادامه پیدا کرد، اما در عین حال شرکت نفت متقاعد شد که هم پرداخت روز جمعه رو برگردونه و هم حداقل دستمزدها رو ببره بالا.
موضوع اعتصاب در ظاهر، مناقشه بین یک شرکت خارجی و کارگراش بود. اما در واقع، یک جنگ قدرت اساسی بود که هم نفت و هم آینده ایران را تحت تاثیر قرار می داد.
در حقیقت نارضایتی های مشخص علیه شرکت را نمیشه از خصومت عمومی نسبت به امپراتوری بریتانیا جدا دانست. این احساس ضد امپریالیستی از دهه 1200 یعنی وقتی که ایران خودش را بین دو امپراتوری در حال گسترش روسیه از شمال و بریتانیا از جنوب گرفتار میدید شروع شده بود و به طور مستمر در حال رشد بود.
تو سال 1286 شمسی برابر با 1907 میلادی یعنی یکسال قبل از پیدا شدن نفت تو مسجدسلیمان، طبق قرارداد مشهور سن پترزبورگ یا همون قرارداد 1907 ،روسیه و انگلیس اومدن ایران رو بین خودشون تقسیم کردن
بر اساس این توافق نامه، بریتانیا جنوب ایران و روسیه شمال ایران را تحت نفوذ خودشون گرفتن. طنز تلخ روزگار این که تازه دولت بریتانیا چند وقت بعد خیلی جدی، صورت حساب مفصلی را بابت اشغال کردن منطقه جنوب به ایران داد و برای همین داستان ها بود که همیشه ایرانی ها نسبت به انگلیسی ها بدگمان بودن و دست های پنهان انگلیس رو پشت تمامی تحولات احساس میکردن.
این احساسات ضد انگلیسی حتی با ظهور رضاشاه هم کم نشد. رضاشاه که بعد از کودتای اسفند 1299به قدرت رسید تلاش زیادی برای کم کردن نفوذ خارجی ها به ویژه بریتانیایی ها کرد. اون حتی قرارداد 1919 ایران و انگلیس رو هم ملغی کرد؛
اینم از خودم اضافه کنم که قرارداد ۱۹۱۹ قراردادیه که سال ۱۲۹۸ شمسی یا همون (۱۹۱۹ میلادی) یکسال قبل از به قدرت رسیدن رضاخان ، بین دولتهای وقت بریتانیا و ایران بعد از هفت ماه مذاکرۀ پنهانی دولت بریتانیا با وثوقالدوله و پرداخت چهارصد هزار تومان رشوه بسته شد؛ بر اساس این قرارداد تقریبا تمامی امور کشوری و لشکری ایران، زیر نظر مستشاران انگلیسی و با مجوز اونها انجام میشد. ولی به دلیل مخالفتهای داخلی و اعتراضهای ایرانیان و مخالفتهای خارجی و مغایرت مفاد این قرارداد با قانون اساسی مشروطه، این قرارداد هیچ وقت اجرا نشد و در نهایت هم رضاشاه اون رو ملغی کرد ، علاوه بر این رضاشاه با شوروی پیمان بی طرفی بست، مشاوران نظامی و مالی انگلیس را برکنار کرد؛ تعداد کنسول های خارجی تو کشور را کم کرد؛ کنترل شرکت تلگراف _ که تحت مالکیت انگلیس بود _ و همینطور بانک شاهی را در دست گرفت و ترجیح داد متخصصانی از فرانسه، آلمان، سوئیس و خلاصه هر کشور دیگه ای به جز بریتانیا رو به کار بگیره.
علاوه بر همه این ها رضاشاه در سال 1311 بعد از یک سری مذاکرات طولانی و بی حاصل با شرکت نفت، امتیاز دارسی رو که اول اپیزود توضیح دادیم رو ملغی اعلام کرد. اونم با بوق و کرنای زیاد و آتش بازی و تعطیلی ملی و جشن های خیابانی.
ولی با تمام این احوال خیلی از ایرانی ها همچنان رضاشاه را «عامل» انگلیس می دانستند. بخشی از این باور به خاطر این بود که میگفتن خود انگلیسی ها باعث شدن که رضاشاه تو کودتای 1299 به قدرت برسه پس حتما اونم طرفدار انگلیسی هاست بخش دیگرش هم به خاطر امتیاز نفتی جدیدی بود که در سال 1312 و بعد از لغو پر سروصدای امتیاز دارسی به انگلیسی ها اعطا شده بود و باز هم قرارداد جدید خیلی به نفع انگلیس ها بود.
خوب تا این جای کار داستان پیدایش نفت و اتفاقاتی که بعدش افتاد رو بررسی کردیم حالا وقتشه که بریم سراغ مصدق و از این جای کار تاثیرگذارترین فرد قصمون رو به داستان اضافه کنیم. بریم ببینیم ، مصدق که بود از کجا آمد و چه کرد.
مصدق
مصدق از یک خانواده اعیان قدیمی و وابسته به خاندان قاجار بود، پدرش میرزا هدایت وزیر مالیه و از خانواده های سرشناس آشتیانی بود و مادرش نجم السلطنه، نوه فتحعلی شاه و خواهر زن مظفرالدین شاه بود. خود مصدق هم با ضیاء السلطنه، نوه ناصرالدین شاه و دختر امام جمعه تهران ازدواج کرد ، تحصیلاتش رو هم تا مقطع دکتری ادامه داد وتز دکترای حقوقش هم در زمینه نقش وصیت در قوانین شیعه بود.
بعد از جنگ جهانی اول مصدق به ترتیب این سمت ها رو داشت والی فارس ، وزیر مالیه، والی آذربایجان و وزیر خارجه بود و تو مجلس پنجم و ششم هم به بعنوان نماینده تهران انتخاب شد. از همون اول هم انگلیسی ها چشم دیدنش رو نداشتن و سفارت بریتانیا اون رو فردی مردم فریب و وراج میدونست که حرف های احمقانه، زیاد میزنه.
اون زمان که والی فارس بود کودتای 1299 اتفاق افتاد و رضاشاه به قدرت رسید و مصدق این کودتا رو محکوم کرد. البته مصدق از نخست وزیری و سردار سپهی رضاشاه حمایت کرد و اصلاحات رضاشاه رو هم قبول داشت، اما با شاه شدنش مخالفت کرد، مصدق معتقد بود تمرکز قدرت به این شکل یعنی بیهوده بودن مشروطه و قانون اساسی، اون یکی از معدود نمایندگانی بود که علنا با اعطای تاج سلطنتی به رضاخان مخالف بود.
مصدق هشدار می داد که: «اگر شاه وارد سیاست بشه، در آن صورت باید مسئول باشد و اگر مسئوله ، پس باید بتواند پاسخگو هم باشه.» یک جمله مشهورم داشت که مدام تکرار میکرد و میگفت «پادشاه باید سلطنت کند نه حکومت»
در خصوص سیاست خارجی هم به اعتقاد مصدق، سیاستمداران قبلی از جمله شاهان قاجار به اشتباه فکر می کردند که تنها از طریق ارائه امتیازات برابر می توانند قدرت های «همسایه» را آرام کنن. اون زمان اینطوری بود که مثلا میومدن یه امتیازی رو به روس ها میدادن بعد برای این که انگلیسی ها ناراحت نشه و مشکلی پیش نیاد اون امتیاز رو به انگلیس هم میدادن و سعی میکردن با دادن امتیازات برابر به این قدرت ها همه رو راضی نگه دارن، مصدق این استدلال رو شبیه به استدلال کسی میدونست که یک دستش قطع شده و فکر می کنه که می تونه با دادن دست دیگش، آن را جبران کند. این سیاست از نظر او «موازنه مثبت» بود.
مصدق برای جلوگیری از تکرار تاریخ، از بی طرفی مطلق پشتیبانی می کرد اون باور داشت که قدرت های بزرگ تنها زمانی دست از سر کشور برمیدارن که مطمعن شن هیچ امتیاز خاصی به آن ها داده نمیشه. اون اسم این سیاست را «موازنه منفی» یا در واقع تعبیر ایرانی از بی طرفی و عدم تعهد گذاشت.
خوب طبق توضیحاتی که قبل تر دادیم ، گفتیم قرارداد ایران با شرکت نفت ایران و انگلیس 80/20 بود و گفتیم که مخالفت ها با این قرارداد هم زیاد بود و هر روز زیادتر هم میشد، خود مصدق و یارانش هم از سرسخت ترین مخالف های این قرارداد بودن. یاران مصدق بیشتر چهره های جوون و متخصص و تحصیلکرده فرانسه بودن کسانی مثل شایگان و سنجابی و فاطمی، فاطمی کسیه که تو تهران یک میدون هم الان به نامشه.
مصدق مجددا در انتخابات مجلس شانزدهم وارد عرصه سیاست شد. اون برای دو موضوع اساسی مبارزه کرد: انتخابات آزاد و ملی شدن صنعت نفت و خوب احتمال پیروزی حزبش هم زیاد بود ولی تو انتخابات مجلس شانزدهم بر خلاف پیش بینی ها و در کمال تعجب مصدق و یارانش رای نیاوردن، در انتخاباتی که خیلی ها به صحت نتایجش شک داشتن و میگفتن که توش تقلب شده، مصدق هم در اعتراض به تقلب در انتخابات مجلس با عده زیادی از یارانش رفت به خیابون و به سمت کاخ سلطنتی حرکت کرد، اون اعلام کرد که این تظاهرات فقط یک شعار داره _ سکوت _ مصدق آگاهانه به اصل عدم خشونت گاندی توجه میکرد و از اون درس گرفته بود و راهپیمایی سکوت راه انداخته بود.
به نوشته روزنامه اطلاعات که ارگان حکومتی بود، تو این راهپیمایی تنها 180 نفر شرکت داشتند اما تصاویر موجود نشون میداد که هزاران نفر در کنار مصدق بودن.
راهپیمایی مصدق و یارانش رسید به ورودی کاخ، در ورودی کاخ، وزیر دربار بعد از مذاکره با سران معترضین به 20 نفرشون اجازه داد که وارد کاخ بشن و در نهایت هم بعد از کلی اتفاقات شاه وعده انتخابات منصفانه و بدور از تقلب رو داد و راه پیمایی به پایان رسید.
همون زمان راهبران معترضین در منزل مصدق با هم دیدار کردن و تشکیل جبهه ملی را اعلام کردن. اونا مصدق را به عنوان دبیر کل انتخاب کردن و وظیفه تهیه اساسنامه و تعیین خط مش برای کل سازمان هم بر عهده فاطمی گذاشتن. در خط مش جبهه ملی به چند تا چیز تاکید شده بود، انتخابات قابل اطمینان، مطبوعات آزاد، پایان حکومت نظامی و اجرای واقعی قانون اساسی مشروطه.
کاشانی
خوب اینجای کار میخواییم یکی دیگه از افراد تاثیرگذار رو وارد داستان کنیم، آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی،
کاشانی برجسته ترین روحانی فعال در صحنه سیاست بود. البته ایشون بیش تر به دلیل فعالیت های سیاسی اش معروف بود تا جایگاه دینی. آیت الله کاشانی توصیه آیت الله سید حسین بروجردی _ عالم دینی سرشناس اون زمان رو _ مبنی بر دوری از سیاست نادیده گرفت و وارد دنیای سیاست شد.
کاشانی با گروه فدائیان اسلام، یکی از اولین گروه های واقعا بنیادگرا در جهان اسلام هم، ارتباطاتی داشت. گروه فدائیان اسلام در سال 1323 توسط سید مجتبی نواب صفوی طلبه تحصیل کرده حوزه علمیه تاسیس شده بود ، نواب صفوی کسی که بزرگراه نواب تهران بنامشه، گروه فدائیان اسلام دو تا ویژگی شاخص داشت اول این که اونا خواستار اجرای کامل احکام شریعت هم در زندگی خصوصی و هم در زندگی عمومی بودن.فدائیان اصرار داشتند که با « مجرمان و دزدها نباید مدارا کرد بلکه باید دست اونا قطع بشه و در صورت ادامه جرم هم باید اعدامشون کرد.»
دوم این که اونا آماده ترور هر کسی بودند که به نظرشان ضد اسلام می آمد. فدائیان اسلام در اسفند ماه سال 1324 سید احمد کسروی تاریخ نگار مشهور رو بدلایل صحبت هایی که درباره شیعه و اسلام کرده بود با چاقو به قتل رسوندن و تازه قاتلش هم عفو شد.
میانجی گری سیاستمداران که می خواستند از این گروه در برابر حزب توده استفاده کنند، باعث عفو قاتل کسروی شد.
در سال 1328 هم چند هفته بعد از تحصن مصدق و یارانش در کاخ، عبدالحسین هژیر وزیر دربار به اتهام ارتداد و بهائی گری با شلیک گلوله توسط فدائیان اسلام به قتل رسید. این بار اما قاتل هژیر سریع به دار آویخته شد و در واقع نخستین «شهید» این گروه نام گرفت.
البته علمای دیگه به ویژه بروجردی، این گروه را مایه شرمندگی میدونستن وحتی بروجردی مستقیما حضور اونها رو در حوزه های علمیه قم منع کرد.
خوب از داستان دور نشیم درباره کاشانی داشتیم میگفتیم که ارتباط کمی با فدائیان اسلام داشت، و روحانی بود که تو سیاست مشهور بود و طرفدارهای خودش رو هم داشت.
حزب کاشانی سر جریانات اعتراضات مصدق به انتخابات و داستان های بعدش کاملا از مصدق پشتیبانی کرد.
انتخابات مجلس مجدد در بهمن 1328 برگزار شد و جبهه ملی مصدق 11 کرسی به دست آورد، مصدق در رده اول فهرست برندگان تهران بود و بعد از اون هم کاشانی و شایگان و بقیه بودن که این افراد بلافاصله فراکسیون وطن رو در مجلس تشکیل دادن و در راس اهدافشون هم ملی کردن صنعت نفت ایران رو گذاشتن.
حالا دیگه اونا قدرت هم گرفته بودن، جبهه ملی از حمایت افکار عمومی، نشریات و روزنامه های مختلف و اصناف بازار برخوردار بود و حتی می توانست میدان بزرگ بهارستان در بیرون مجلس را با جمعیتی بیش از 30 هزار نفر پر کند. به همین خاطر، کم تر سیاستمداری _ به ویژه در موضوع ملی شدن نفت _ جرئت مخالفت علنی با جبهه ملی رو داشت. جبهه ملی حتی حمایت حزب توده رو هم به دست آورد هر چند که هر دو جناح هیچ وقت اعتماد کامل به هم نداشتن.
جبهه ملی با استفاده از حمایت عمومی، 6 نفر از اعضای خودش رو به عنوان اعضای کمیته 12 نفره کمیسیون نفت مجلس انتخاب کرد و مصدق هم به ریاست این کمیسیون انتخاب شد.
وظیفه این کمیسیون چی بود،وظیفش بررسی موافقتنامه الحاقی بود. حالا موافقتنامه الحاقی داستانش چی بود، داستانش این بود که انگلیسی ها وقتی دیدن که اعتراضات خیلی زیاد شده اومدن یک موافقتنامه جدید نوشتن وبه قرارداد قبلی الحاق کردن و طبق این موافقتنامه الحاقی اونا یه کم به ایران حال دادن و گفتن دیگه این امتیازات رو بگیریدو صداتونم درنیاد، ولی موافقتنامه الحاقی توسط کمیسیون رد شد و دیگه الان خواسته کمیسیون و خواسته مصدق فقط ملی شدن صنعت نفت بود. یک تعریف ساده از ملی شدن صنعت نفت اینه که آقا اینجا خاک ماست اینم نفت ماست پس ما باید درباره نفتمون تصمیم بگیریم و ما تعیین میکنیم با کی و چطوری و با چه درصدی قرارداد ببندیم، خوب پس قراردادهای قبلی که نوشته شده چی میشه، جواب مصدق این بود که ما خسارتش رو میدیم ، غرامت عادلانه تعیین میشه و ما پرداخت میکنیم.
انگلیسی ها هنوز هم باورشون نمیشد که واقعا خواسته مصدق ملی شدن صنعت نفته و فکر میکردن که مصدق و جبهه ملی یه ذره امتیازات بیشتر میخوان و دارن چونه زنی میکنن، وزیر امور خارجه بریتانیا گفت جبهه ملی یه مشت آشوبگر پر سروصدا هستن که تلاش میکنن با هارت و پورت امتیازات بیشتری از ما بگیرن، آقای شپرد سفیر بریتانیا هم گفت که موافقتنامه الحاقی خیلی هم سخاوتمندانه بوده و «طمع» ایرانی ها مانع از تصویب اون شده.
حالا شاه هم این وسط گیرافتاده بود و نتونسته بود سیاستمدار پوست کلفتی برای حمایت از موافقتنامه الحاقی پیدا کنه و در آخر دست به دامان سپهبد علی رزم آرا شد که ایشون بیاد مقام نخست وزیری رو بگیره و قائله رو ختم به خیر کنه.
برداشت رزم آرا هم این بود که موافقتنامه را بعدا به مجلس میبره و تصویبش میکنه و برای همین هم نخست وزیری رو پذیرفت و با این بهونه که ایران فاقد توان کارشناسی فنی برای اداره صنعت نفته، رزم آرا علنا با ملی شدن نفت مخالفت کرد.
از طرف دیگه هم رزم آرا داشت با انگلیسی ها چونه زنی میکرد که بتونه معامله بهتری بکنه و اینطرفی هارو هم راضی کنه، درست همین زمان بود که قرارداد 50/50 آمریکا با عربستان بسته شد و دیگه فاتحه موافقتنامه الحاقی خونده شد و اینجا بود که وزارت خارجه بریتانیا پذیرفت که قرارداد 50/50 رو بررسی کنه.
حالا که انگلیسی ها میدیدن هوا پسه و مثل این که جدی جدی ایرانی ها میخوان نفت رو ملی کنن تازه پذیرفته بودن که قرارداد 50/50 رو بررسی کنن.
در شانزدهم اسفند ماه 1329، یعنی پیش از پذیرش بحث درباره موافقتنامه 50/50 توسط شرکت نفت، سپهبد رزم آرا توسط گروه فداییان اسلام در مسجد شاه تهران به قتل رسید. از نظر فدائیان، مخالفت رزم آرا با ملی شدن صنعت نفت شاهدی بر این مدعا بود که اون «عامل انگلیسی ها» است.
روز پس از ترور رزم آرا، مصدق رای تمامی اعضای کمیسیون نفت مبنی بر رد موافقتنامه الحاقی را گرفت و همزمان طرح ملی شدن صنعت نفت را با این مقدمه به مجلس ارائه داد:
«به نام سعادت ملت ایران و به منظور تامین صلح جهان، امضا کنندگان ذیل پیشنهاد می نمایند که صنایع نفتی ایران در تمام مناطق کشور، بدون استثنا ملی شوند؛ یعنی تمام عملیات اکتشاف، استخراج و بهره برداری در دست دولت قرار گیرد.»
یک هفته بعد در 24 اسفندماه 1329 مجلس شورای ملی با اکثریت آرا، پیشنهاد کمیسیون نفت رو تصویب کرد. مجلس سنای ایران هم این پیشنهاد را 5 روز بعد تصویب کرد و بدین ترتیب روز ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به عنوان روز تاریخی ملیشدن صنعت نفت ایران در حافظه ملت ایران باقی ماند.
از ملی شدن تا نخست وزیری
خوب تا اینجای کار رو یه مرور بکنیم، از ابتدا گفتیم که آقای دارسی اومد یک قرارداد ترکمنچای نوشت و به شاه قاجار گفت من فلان قدر بهت میدم و حق اکتشاف و بهره برداری نفت تو جنوب رو ازت میگیرم، شاه قبول کرد و دارسی هفت سال به نفت رسید و با فروش سهام شرکتش به بریتانیا به ثروت هنگفتی رسید ، بعد دیگه این شرکت نفت ایران و انگلیس بود که تو صنعت نفت شد همه کاره و قرار شد بیست درصد از سود شرکت هم برای ایران باشه، حالا این بیست درصد چطور حساب میشه هم فقط انگلیسی ها میدونن و خدا، اعتراضات به این قرارداد شروع شد بعد انگلیسی ها اومدن یک الحاقیه بهش چسبوندن که صدای اعتراضات رو خاموش کنن ولی نشد و مصدق و جبهه ملی و کارگرها و احزاب دیگه همه دست در دست هم دادن تا در نهایت نفت ایران ملی شد، این اصل داستان بود و در کنارش هم با فدائیان اسلام آشنا شدیم و شنیدیم که چطور احمدکسروی و هژیر وزیر دربار و نخست وزیر رزم آرا رو ترور کردن، سابقه خانواده و سابقه کاری مصدق رو مرور کردیم و به انتخاباتی که منجر به تظاهرات شد و داستاناش اشاره کردیم و دیدیم که چطور جبهه ملی شکل گرفت، کاشانی هم که اومد تو قصه و تا اینجای کار با مصدق تو یک جناح هستن و فعلا در ظاهر هم که شده اختلافی با هم ندارن، حالا بریم ادامه ماجرا رو بشنویم
بعد از تصویب اولیه قانون ملی شدن صنعت نفت، و بعد از ترور نخست وزیر وقت رزم آرا، شاه برای کاهش تنش ها، حسین علاء وزیر دربار معتمد خودش رو برای نخست وزیری و تشکیل کابینه فرا خواند و تلاش کرد که در کابینه جدید چندتا پست هم به جبهه ملی بده که اونا رو هم راضی نگه داره ولی درست وقتی که علاء در حال جمع کابینه و جلب نظر جبهه ملی بود، کشور در شوک اعتصاب عمومی بزرگ صنعت نفت فرو رفت.
اعتصابات سراسرس کارگرها با هدایت حزب توده شروع شد، شرکت نفت ایران و انگلیس بر اساس اشتهای سیری ناپذیرش، برای کاهش هزینه ها اومده بود 800 نفر از کارگراها رو اخراج کرد بود و یه کارخانه رو هم در کرمانشاه تعطیل کرده بود و راضی به مذاکره با نماینده های کارگران هم نمیشد.
در اول فروردین ماه 1330 شرکت یک عیدی جدید هم به کارکنانش داد؛ کاهش شدید حق فوق العاده مسکن. شرکت اعلام کرد که بحران مسکن دوران جنگ تا حدی فروکش کرده و بنابراین پرداخت این فوق العاده، دیگه توجیهی ندارد.
کارگرها هم اعتصاب کردن و تو راهپیمایی هاشون علاوه بر طرح درخواست و دستمزد بیش تر و شرایط زندگی بهتر، موضوع ملی شدن صنعت نفت رو هم پیگیری میکردن.
تو تظاهرات بر اثر تیراندازی نیروهای دولتی تو آبادان 9 کارگر کشته و 30 نفر زخمی شدن. این تیراندازی ها مردم آبادان رو بسیار عصبانی کرد و اونا با حمله به انگلیسی ها، 3 نفر از اونا یعنی دو مهندس و یک ناخدای انگلیسی رو به قتل رسوندند و بلافاصله خیلی از انگلیسی ها هم از شهر فرار کردن.
اعتصاب تا 5 اردیبهشت ماه 1330 ادامه پیدا کرد و در نهایت بنا به درخواست جبهه ملی و حزب توده و البته وعده شرکت مبنی بر لغو تصمیم مربوط به فوق العاده مسکن و همچنین افزایش حداقل دستمزد و پرداخت دستمزد برای روزهای اعتصاب، کارگرها به سرکار برگشتن.
اعتصابات کارگرها در واقع کمکی بزرگی به مبارزه برای ملی شدن نفت بود، اما مورخین ایرانی _ و بعضی از هواداران مصدق همیشه علاقه مند به لاپوشانی این موضوع داشتن. کما این که مصطفی فاتح عالی رتبه ترین مقام ایرانی در شرکت نفت ایران و انگلیس در کتاب پنجاه سال نفت در ایران خودش که هنوز هم بهترین اثر فارسی درباره این موضوعه ، نوشته که اعتصابات عملا کشور را بر لبه پرتگاه برد و در نتیجه به ملی شدن نفت و انتخاب مصدق به نخست وزیری کمک زیادی کرد.
مصدق در هفتم اردیبهشت ماه 1330 _ یعنی 2 روز بعد از پایان اعتصابات عمومی در مناطق نفتی _ طرح 9 ماده ای اجرای ملی شدن نفت را تقدیم مجلس کرد.
این طرح میگفت که شرکت ملی نفت ایران باید جای شرکت نفت انگلیس و ایران رو بگیره و همچنین باید تکنسین های ایرانی آموزش ببینند تا کم کم بتونن جای خارجی ها رو بگیرن.
دو روز بعد حسین علا از نخست وزیری استعفا داد و همون روز رئیس مجلس به مصدق پیشنهاد کرد تا نخست وزیری رو بپذیره.
مصدق هم به شرطی نخست وزیری را پذیرفت که طرح 9 ماده ای اون بلافاصله به قانون تبدیل بشه و همین اتفاق هم افتاد و اینچنین بود که مصدق نخست وزیر ایران شد.
کتاب یک جمله قشنگی داره که میگه ، در کشوری که در آن، فساد سیاسی یک عرف پذیرفته شده بود، مردی سر برآورده بود که میهن پرستی و درستکاری مالی او انکار ناپذیر بود.
نخست وزیری اول مصدق
در جلسات بعدی مجلس، مصدق برنامه هاش رو ارائه داد و کابینش رو معرفی کرد. مجلس هم با 99 رای مثبت از مجموع 112 رای، موارد پیشنهادیش رو تصویب کرد. کابینش هم ترکیبی از حامیانش و سیاستمداران کلیدی بود. مثلا فاطمی شد مشاور نخست وزیر؛ و وزارت کشور به سرلشگر فضل الله زاهدی سپرده شد که این آقای زاهدی بعدها نقش پررنگی در جریان کودتا داشت.
برنامه ای که مصدق به مجلس داد دو تا محور اصلی داشت اولی اجرای قانون 9 ماده ای مربوط به ملی شدن صنعت نفت و دومی اصلاح نظام انتخابات مجلس.
بعدش هم در 29 خرداد 1330 مصدق بین سی هزار نفر از مردمی که برای شنیدن سخنرانیش جمع شده بودن یک نطق پیروزمندانه کرد و بلافاصله هم یک هیئت به دفاتر مرکزی شرکت نفت اعزام کرد که مسئولیت و کنترل نفت جنوب رو از انگلیسی ها تحویل بگیرن.
حالا واکنش بریتانیا چی بود؟ اونا که نشسته بودن مصدق هرکاری بخواد بکنه ، بریتانیا اومد با آمریکا مشورت کرد که الان چیکار کنیم بهتره، بریتانیا و آمریکا شاید در جزئیات ریز باهم توافق نداشتند اما در مخالفت اساسی با ملی شدن نفت ایران، شانه به شانه هم بودند. اونا میدونستن که اگر کشورهای دیگه تولید کننده نفت از الگوی ایران پیروی کنند، اونوقت کشورهای مصرف کننده مجبور به پرداخت هزینه بسیار بیشتری برای تامین نفت خودشون می شن پس نشستن جمع بندی کردن و به این نتیجه رسیدن که مصلحت کار، پذیرش لفظی اصل ملی شدنه اما باید «ترتیباتی» اتخاذ کنن که کنترل صنعت نفت در اختیار ایران نباشه. یعنی چی یعنی باشه نفت شما ملی ولی ما هم قرارداد داریم و همه چی هم برای ماست و کنترل باید دست ما باشه. این واژه کنترل در بحران نفت، به عنوان کاربردی ترین کلمه باقی موند. بعدش هم واکنشی که نشون دادن این بود که اول خیلی از مدیران شرکت نفت ایران و انگلیس که دیگر اختیار تاسیسات نفتی را در دست نداشتند آن جا را ترک کردن؛بعدش هم تمام تکنسین ها تهدید به استعفای دسته جمعی کردند؛ چتر بازهای بریتانیایی در کشور همسایه عراق تجمع کردند و ناوگان دریایی سلطنتی انگلیس، 9 کشتی جنگی خودش را در نزدیکی آبادان مستقر کرد.
دعوا سر کنترل صنعت نفت بالا گرفت، کنترل و نظارت یا باید همونطور که مصدق پافشاری می کرد _ در اختیار ایران قرار می گرفت و یا _ همان طور که بریتانیا تاکید می کرد _ باید تحت کنترل بریتانیا و یا حداقل خارج از کنترل ایران قرار می گرفت. اگر دعوا بر سر تقسیم سود بین طرفین بود، شاید امکان سازش وجود می داشت. اما از اونجا که دعوا سر کنترل اساسی بود، امکان مصالحه تقریبا غیر ممکن بود.
شپرد سفیر بریتانیا در ایران در گزارش سالانش نوشت که ، شکست این مذاکرات را باید به پای یک نفر نوشت: دکتر مصدق. کسی که میهن پرستی درستکار، اما گمراه و کودنه ، البته افراد دیگه ای هم بودن که مصدق رو مسئول شکست مذاکرات میدونستن افرادی مثل عباس میلانی نویسنده زندگینامه تمجید آمیزی از شاه که میگفت مصدق مهم ترین مانع دستیابی به هرگونه راه حل بود.
حالا بریتانیایی ها بعد از این که کامل دوزاریشون افتاد که مصدق سر موضوع ملی شدن صنعت نفت مصالحه بکن نیست ، امیدوار بودن که مصدق هم مثل نخست وزیرهای قبلی زیاد دووم نمیاره. اونا میدیدن که متوسط عمر دوره های نخست وزیرها در ایران، کم تر از 7 ماهه و امیدوار بودن که خیلی زود دوران مصدق هم تموم بشه و از دستش راحت شن.
البته که اینم نبود که فقط بشینن و منتظر بمونن اونا دعوا رو ادامه دادن، دعوایی که در خرداد ماه 1330 شروع و طی 28 ماه طوفانی که قراره اتفاقاتش رو با هم مرور کنیم در نهایت با کودتای 28 مرداد 1332 به پایان رسید . دعوایی که کار رو به دیوان لاهه هم کشوند، بریم ببینیم ماجرای دیوان لاهه چی بود.
دیوان لاهه
وقتی که ایران اومد کنترل تاسیسات نفتی رو در دست گرفت دولت بریتانیا رفت از دست ایران به دادگاه لاهه شکایت کرد ، دادگاه لاهه یا همون دیوان بین المللی دادگستری لاهه که به دادگاه جهانی هم شهرت داره بعد از جنگ جهانی دوم مهم ترین سازمان قضایی ملل متحده و وظیفش هم رسیدگی به دعواهای حقوقی بین کشورهاست.
بریتانیا هم اومده بود 37 صفحه شکایت تنظیم کرده بود و گفته بود که ایران به عنوان کشوری دارای حاکمیت مستقل، از حق ملی کردن بخش های مختلف اقتصادیش برخورداره، اما تو این قضیه معیار ها و قوانین بین المللی را نقض کرده. اونا تو شکایتشون توضیح داده بودن که در موافقتنامه ای که به امضای طرفین رسیده قید شده که طرفین تحت هیچ شرایطی نمیتونن اونو فسخ کند و اگر هر یک از طرفین شکایتی نسبت به مفاد قرارداد دارن باید اونو به داوری و بازبینی ارجاع بدن نه این که اونو فسخ کنن ولی الان ایران اومده اونو فسخ کرده، تازه اگر هم قرار باشه که ما قبول کنیم که قرارداد رو فسخ کنیم چون از قرارداد 42 سال دیگه هنوز باقی مونده پس باید ایران 2028 میلیون پوند به ما خسارت بده. انگلیسی ها عدد رو انقدر نجومی گفته بودن که مطمئن باشن ایران اصلا نتونه بهش فکر کنه.
دولت بریتانیا علاوه بر مباحث حقوقی، یه مبارزه ای تبلیغاتی و رسانه ای رو هم شروع کرد ، اونا میگفتن که بریتانیا «مبالغ هنگفتی» را تو ایران برای تبدیل «بیابان ها به شهر» سرمایه گذاری کرده بعد هم اومده سخاوتمندانه پیشنهاد قرارداد الحاقی رو مطرح کرده که چیز بیشتری گیر ایران بیاد و مشکلات مالی ایران حل بشه ولی ایران بخاطر «ناسیونالیست های خشن» زیر بار موافقتنامه منصفانه الحاقی نمیره.
حالا اینا ادعاهای بریتانیا و شکایت اونا بود ، ایران در مقابل چی گفت و چطوری دفاع کرد؟ دولت ایران و شخص مصدق اصلا سراغ موضوعات ریز حقوقی و قرارداد الحاقی و این چیزا نرفت ایران اومد با زیرکی و تیزهوشی تمام دست گذاشت روی این موضوع که اصلا دیوان لاهه در این قضیه فاقد صلاحیت برای داوریه، چرا؟ چون این مناقشه عملا بین دو دولت نیست بلکه بین یک دولت دارای حاکمیت مستقل یعنی ایران و یک شرکت خصوصی به نام شرکت نفت ایران و انگلیسه.
بر اساس این استدلال، ایران به عنوان کشوری مستقل حق داره که بدون اجازه گرفتن از سازمان های بین المللی، منافع خودش رو ملی کنه، الانم همین کار رو کرده و آمادست که بابت قراردادی که قبلا بسته شده غرامت منصفانه هم پرداخت کنه.
در ادامه هم ایران برای مقابله با جو تبلیغاتی و رسانه ای انگلیسی ها اومد مقابله به مثل کرد و گفت که بریتانیا ایران رو استثمار کرده ، دفاتر مالی دوگانه داره ، با نیروهای بومی بدرفتاری میکنه و از این حرف ها.
خلاصه که بررسی و اعلام نتیجه دیوان لاهه 13 ماه طول کشید و در نهایت در تیرماه 1331 لاهه رای خودش رو اعلام کرد و گفت که رسیدگی به این قضیه در صلاحیت دیوان نیست چون این اختلاف مناقشه بین دو دولت نیست و یک مناقشه ای داخلی بین یک شرکت خصوصی و یک دولت مستقله.
مصدق کسی که انگلیسی ها بهش میگفتن «احمق» ، در دیوان بین المللی لاهه بریتانیا رو با تمام قدرت و ابهتش به زانو دراورد و اونا رو شکست داد.
اتفاقات بعد از لاهه – 13 ماه
خوب گفتیم که از زمان برگزاری دادگاه لاهه تا زمان اعلام رای نهایی سیزده ماه طول کشید، سیزده ماهی که توش کلی اتفاقات مهم و تاثیرگذار در تاریخ ایران افتاد و الان ما میخواییم به این اتفاقات تو این سیزده ماه بپردازیم، پس باید توجه داشته باشید که الان دادگاه لاهه برگزار شده و هنوز رای صادر نشده و دادگاه لاهه فعلا یک رای موقت صادر کرده و گفته که تا زمان اعلام رای اصلی یک هیئت پنج نفره باید کنترل تاسیسات نفتی رو در اختیار بگیره، این پنج نفر دونفرشون نماینده دولت ایران، دونفرشون نماینده دولت بریتانیا و یک نفرشون هم از یک کشور ثالث باید باشه، بریتانیا رای موقت رو قبول کرد اما مصدق قبول نکرد و گفت که دادگاه صلاحیت صدور رای موقت رو نداره، دادگاه تمام شد و مصدق برگشت به ایران و کنترل تاسیسات نفتی رو به دست گرفت.
6 هفته بعد از بالا رفتن پرچم ایران بر فراز دفاتر شرکت نفت انگلیس و ایران، کل پرسنل انگلیسی شرکت نفت بعلاوه دو هزار پرسنل اروپایی و بیش از 1500 همراه پاکستانی و هندی با سر و صدای زیاد ایران رو ترک کردن. انگلیسی ها رو کارد میزدی خونشون در نمیومد. اونا برای فشار آوردن به ایران از دولت های اروپای غربی خواستن که هیچ نیروی متخصصی به ایران اعزام نکنن و تهدید کردن که محموله هر نفت کشی رو که سواحل ایران رو ترک کنه به جرم حمل نفت سرقت شده ضبط میکنن.
علاوه بر همه این ها دولت بریتانیا دارایی های ایران در خارج از کشور رو که جمعش به 25 میلیون پوند می رسید رو هم توقیف کرد.
حتی ارتش انگلیس نقشه ای مفصل برای اشغال آبادان تهیه کرد. بر اساس این نقشه قرار بود 6 گردان تنها طی 24 ساعت از عراق به ایران حمله کنن و پالایشگاه آبادان را اشغال کنن ولی به دلایل زیادی از انجامش منصرف شدن.
آمریکا هم با این نقشه مخالف بود، امریکایی ها هم به اندازه بریتانیایی ها با ملی شدن مخالف بودند اما کابینه ترومن رییس جمهور آمریکا، مذاکرات را بر هر گونه اقدام نظامی ترجیح می داد.
ترومن برای رسیدن به تفاهم با ایران فرستاده شخصی خودش، آقای آورل هریمن را به عنوان واسطه ای بی طرف بین بریتانیا و ایران به تهران فرستاد.
آورل هریمن، تاجر میلیونر و وزیر پیشین بازرگانی امریکا بود که به حل و فصل موفقیت آمیز مسائل و مشکلات مشهور بود و الانم مامور شده بود که بره با مصدق صحبت کنه و این قضیه رو ختم به خیر کنه.
هریمن در 23 تیر 1330 وارد تهران شد. آن روز دقیقا مقارن بود با سالگرد اعتصاب عمومی حزب توده و برای همین هم حزب توده تظاهرات بزرگی رو سازمان دهی کرده بود که خوب هیچ ربطی به ورود هریمن نداشت. تظاهراتی که هیچ کس فکرش رو نمیکرد به خاک وخون کشیده بشه.
بخاطر ناتوانی مقامات در پیش بینی اقدامات احتیاطی بدترین تلفات خیابانی طی آن سال ها در این تظاهرات اتفاق افتاد؛ 16 کشته و بیش از 280 زخمی. حتی ارتش برای بازگرداندن نظم و آرامش مجبور شد از تانک استفاده کنه.
بعد از این اتفاقات مصدق اعلام کرد که رئیس پلیس و ژنرال زاهدی وزیر کشور _ مسئول این خونریزی هستند و بعد هم زاهدی را از کار برکنار کرد و تلاش کرد تا رئیس پلیس را هم به دادگاه غیر نظامی بکشاند. اما شاه در دادگاه نظامی از اون حمایت کرد و در نهایت دادگاه حبس تعلیقی یک ماه براش در نظر گرفت.
گفتیم که راهپیمایی حزب توده ارتباط چندانی با ماموریت هریمن نداشت، اما روزنامه های امریکایی و بریتانیایی کل ماجرا را یک برنامه خشونت بار کمونیستی برای به شکست کشاندن این ماموریت معرفی کردند و این اتفاق رو ربط دادن به دشمن همیشگشیون یعنی کمونیست ها و حزب توده.
ماموریت هریمن در ایران دقیقا چهل روز به درازا کشید هریمن چند بار با مصدق صحبت کرد ولی به نتیجه ای نرسید و دست از پا درازتر برگشت. بعدش هم انگلیس مهردار سلطنتی خودش آقایی به نام سر استوکس رو فرستاد ایران که اون بتونه مذاکره کنه و به نتیجه برسه ولی اونم نتونست کاری کنه تا این که در مهرماه 1330 لویی هندرسون به ایران اومد، هندرسون سفیر جدید آمریکا در ایران بود، دوره ماموریت سفیر قبلی تموم شده بود و هندرسون جای سفیرقبلی رو گرفته بود، ما تا آخر داستان با این آقای هندرسون کار داریم.
هندرسون همون اول کار در دیداری طولانی و محرمانه با شاه درباره امکان «جایگزین کردن» مصدق صحبت کرد ولی شاه قبول نکرد و گفت که الان اگه هرکاری من بکنم مردم میگن پادشاه ابزار دست اجنبی شده و اینطوری من اعتبار خودم رو از دست میدم تنها امیدم اینه که یا مصدق عاقل تر بشه و یا این که اونقدر مرتکب اشتباه بشه که سران مسئول ایران در مجلس خودشون برکنارش کنن.
الان دیگه هم سفیر آمریکا در ایران یعنی آقای هندرسون و هم سفیر بریتانیا در ایران یعنی آقای شپرد قویا به این باور رسیده بودن که دیگه مذاکره با مصدق هیچ فایده ای نداره.
شپرد در تلگرامی جداگانه به وزارت خارجه انگلیس گفت که «نظر شخصی من اینه که الان دیگه هیچ فرصتی برای دستیابی به توافق معقول با مصدق نمانده و وقتش رسیده که تلاش خودمون رو برای کنارزدنش شروع کنیم
دولت بریتانیا که دید نه انگار هیچ جوره نمیتونه کاری بکنه قبل از هر اقدامی اینبار به شورای امنیت سازمان ملل متحد شکایت کرد، موضوع شکایتش هم این بود که ایران حکم موقت دادگاه لاهه رو اجرا نکرده و صلح جهانی رو به خطر انداخته ، قبل تر گفتیم دیگه دادگاه لاهه حکم موقت داده بود که هیئت پنج نفره کنترل تاسیسات نفتی رو به دست بگیره ولی مصدق همونم قبول نکرده بود و هنوز هم لاهه حکم اصلی رو صادر نکرده بود.
انگلیس هم از فرصت استفاده کرد و همین داستان عدم قبول حکم موقت رو بهونه کرد و به سازمان ملل شکایت کرد.طرح شکایت بریتانیا از ایران در سازمان ملل باعث شد مصدق شخصا از ایران در شورای امنیت دفاع کنه.
مصدق در سازمان ملل همان حرف ها و مباحث لاهه را تکرار کرد، اما به جای موارد حقوقی بیشتر به مسائل سیاسی تاکید کرد. مصدق با شور و حال زیاد به زبان فرانسه تمام توان و نیروش رو برای دفاع گذاشت انقدری که اواسط سخنرانی حالش بد شد و قش کرد و متن صحبت هاش رو یکی از همراهانش تموم کرد، مصدق باز هم گفت دیوان بین المللی لاهه و شورای امنیت هردو فاقد صلاحیت رسیدگی به موضوع ایران هستند چون این مسئله دعوی داخلی بین دولتی مستقل و شرکتی خصوصیه علاوه براین مصدق بریتانیا را متهم کرد که با تهدید به حمله، اعزام کشتی های جنگی و تحریم ایران عملا مسئله را به شکلی خطرناک به سمت یک بحرانی بین المللی برده و البته یکبار دیگه هم تاکید کرد که ایران آماده ارائه پیشنهاد «غرامت عادلانه»، استخدام دوباره تکنسین های بریتانیایی و فروش نفت به مشتریان همیشگیش هست. مصدق در نهایت گفت که «ما علاقه ای به خودکشی اقتصادی یا کشتن مرغی که برامون تخم طلا میزاره نداریم.»
شورای امنیت سازمان ملل هم در نهایت اعلام کرد که مذاکرات بین ایران و بریتانیا تا زمان اعلام رای نهایی دیوان لاهه بهتره مسکوت بمونه و طرفین منتظر رای لاهه بمونن، این رای، یک پیروزی بزرگ برای مصدق بود و این پیروزی اعتبار اون رو در داخل کشور به شدت بالا برد.
کمی بعد از بازگشت مصدق به تهران انتخابات مجلس در راه بود، در گرماگرم مبارزات انتخاباتی، محمد مهدی عبد خدایی، عضو تنها 16 ساله فدائیان اسلام با کافر خوندن فاطمی یار نزدیک مصدق به اون تیراندازی کرد و زخمیش کرد هرچند که فاطمی از این ترور جون سالم به در برد ولی سفارت بریتانیا که مسائل انتخابات را با دقت تحت نظر داشت، نوشت: «اختلاف بین کاشانی و مصدق طی هفته جاری آشکار شد. کاشانی به شکلی فزاینده از مصدق و وزیر کشور ناراضی است زیرا آنان از کمک به کاندیداهای او برای ورود به مجلس خودداری می کنند. همچنین کارهای «سفارشی» شرم آور پسران کاشانی در انتخابات به طور جدی به اعتبار وی لطمه زده و او از این مسئله آگاه است.»
در نهایت در اردیبهشت 1331 وقتی نتایج انتخابات مشخص شد آمریکا و بریتانیا دیدن که شاید بتونن با این ترکیب مجلس مصدق رو به زانو دربیارن، در اون دوره شمار نمایندگان حامی مصدق 25 نفر؛ حامیان کاشانی 10 نفر و نمایندگان حامی شاه هم 20 نفر بودند.
بر اساس گزارش سفارت بریتانیا، شاه داشت تمام تلاشش رو میکرد که به کاشانی نزدیک تر بشه و حمایت اونو بدست بیاره و کاشانی هم به حامیانش دستور داده بود که انتقاد از خاندان سلطنتی رو فعلا متوقف کنند.
از طرفی هم سفیر امریکا آقای هندرسون تو ملاقات های محرمانه ای که با قوام داشت به این نتیجه رسیده بود که اون بهترین شخص برای جایگزینی مصدق میتونه باشه.
مصدق که از این اتفاقات باخبر بود بیکار ننشست و سر موضوع حق انتخاب وزیرجنگ با شاه سر شاخ شد، اون زمان وزیرجنگ توسط شاه انتخاب میشد و وزارت جنگ زیرنظر اون کار می کرد، یعنی همه نظامیان گوش به فرمان شاه بودن ولی مصدق الان که قدرت گرفته بود میگفت که نه نباید اینطوری باشه، و باز هم همون جمله معروف خودش رو تکرار کرد که پادشاه باید سلطنت کنه نه حکومت و خواستار این شد که وزارت جنگ هم مثل وزارت های دیگه در دست نخست وزیر یعنی خودش باشه.
خوب مسلما شاه با این خواسته موافقت نکرد چون دقیقا کنترل عملی اون بر نیروهای نظامی ، منبع اصلی نفوذ شاه در کشور بود و شاه هیچ جوره نمیخواست این پوئن مثبت رو از دست بده.
دعوا که بالا گرفت مصدق از محبوبیتش نزد مردم استفاده کرد و غیر مستقیم از مردم خواست که بین اون و شاه؛ بین اون و مخالفانش در مجلس یکی رو انتخاب کنند، مصدق برای اولین بار به صورت علنی از شاه به دلیل نقض قانون اساسی و مقاومت در برابر مبارزه ملی انتقاد کرد.
مصدق با توجه به اتفاقات گذشته و تجربه های قبلی گفت که تا زمانی که ارتش و وزارت جنگ نتیجه انتخابات را دست کاری می کنند، کشور هیچ وقت طعم آزادی واقعی را نخواهد چشید و بعد هم به نشونه اعتراض از سمت نخست وزیری استعفا داد متن استعفای مصدق این بود
«در جریان حوادث اخیر به این نتیجه رسیده ام که به یک وزیر جنگ معتمد نیاز مبرم دارم؛ کسی که بتواند مبارزه ملی را که از سوی ملت ایران آغاز شده است، به سرانجام برساند. از آن جا که اعلیحضرت همایونی با این تقاضا موافقت نکرده اند، استعفا می دهم تا دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملا مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند. با وضع فعلی، ممکن نیست مبارزه ای را که ملت ایران شروع کرده است پیروزمندانه خاتمه داد.»
استعفای مصدق در 25 تیرماه اعلام شد و بلافاصله مجلس طی جلسه ای پشت درهای بسته و همزمان با بایکوت نمایندگان هوادار مصدق، نخست وزیری را به قوام پیشنهاد کرد و قوام با 40 رای موافق در برابر 2 رای ممتنع به نخست وزیری رسید.
قوام خیلی سریع هم در خصوص ترکیب کابینه رفت با سفارت انگلیس مذاکره کرد و پیشنهاد داد که مذاکرات نفتی هم مجدد از سر گرفته بشه.
ولی مصدق پشتیبانی مردم و احزاب دیگه رو داشت، حزب توده فراخوان برگزاری تظاهرات سراسری بزرگی داد این اولین باری بود که حزب توده به پشتیبانی کامل از مصدق وارد عمل میشد ، خیلی از احزاب دیگه هم پشت مصدق درومدن و حتی کاشانی هم در دعوت برای تظاهرات سراسری به جبهه ملی و اصناف بازار ملحق شد.
این حرکت، موفقیت بزرگی در پی داشت و منجر به رویدادی شد که در تاریخ ایران به قیام 30 تیر معروف شده.
در سی ام تیرماه بعد از 3 روز اعتراضات پیوسته و تعطیلی مغازه ها و اصناف به ویژه در بازار، دیگه اکثر شهرهای ایران به دلیل اعتصاب و تظاهرات شلوغ شده بودن، مجسمه رضاشاه به پایین کشیده شده بود و صدها نفر از بازداشت شده ها در چند تظاهرات قبلی تونسته بودن از زندان فرار کنند.
مهم ترین شعارها هم این بود: «زنده باد مصدق»، «مرگ بر قوام»، «مرگ بر شاه» و «مرگ بر امپریالیست های انگلیسی _ امریکایی».
با اوج گرفتن اعتراضات و آشفتگی اوضاع ، قوام نخست وزیر جدید از شاه درخواست کرد مجلس رو منحل کنه و حکومت نظامی برقرار کنه، ولی شاه که نگران از دست دادن حمایت های مردمی بود با درخواست قوام موافقت نکرد و در ساعت 2 بعد از ظهر به ارتش دستور عقب نشینی داد. سه ساعت بعد قوام استعفای خودش رو تقدیم کرد و از انظار پنهان شد.
مصدق به بت توده های مردم تبدیل شده بود و میتونست با استفاده از این محبوبیت، تمامی سیاسیون مخالف خودش رو از سر راه برداره.
روز بعد از کناره گیری قوام، مجلس با اکثریت آراء به بازگشت نخست وزیری به مصدق رای داد. تعیین وزیر جنگ با اختیار انتصاب رئیس ستاد مشترک هم بر اساس رای مجلس به مصدق واگذار شد. برای اولین بار بود که، پیوند بین خاندان پهلوی و نیروهای نظامی قطع شده بود.
همزمان با این وقایع، دیوان بین المللی دادگستری لاهه هم حکم نهایی خودش را به نفع ایران و مبنی بر این که قضیه نفت در صلاحیت رسیدگی این دیوان نیست، صادر کرد.
مصدق هم در داخل و هم در خارج از کشور بر دشمنان و مخالفینش پیروز شده بود ، ولی افسوس که ....
قسمت اول از اپیزود دو قسمتی خلاصه کتاب کودتا رو شنیدید، این اپیزود رو من امیرسودبخش به کمک ایمان نژاد احد پرستو کریمی و نکیسا عبدالهی تولید کردیم و امیدواریم که از شنیدنش لذت برده باشید، این اپیزود رو تقدیم میکنم به استاد عزیزم آقای سعید سلامی که به من درس تاریخ و فلسفه داد و لحظه به لحظه تاریخ ایران و اتفاقات کودتای 28 مرداد رو برای اولین بار با جزئیات کامل برام تعریف کرد، سعید عزیز هرکجای دنیا که هستی دمت گرم و سرت خوش باد.
بقیه قسمتهای پادکست رپاپ را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت چهارم؛ خلاصه کتاب دموکراسی پوتین
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ششم؛ داعش، گزارشی از درون ارتش وحشت
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت سوم؛ خلاصه کتاب کودتا(۲)