[تکرار غریبانهی روزهای آنه سرانجام اینگونه گذشت...]
غم از آدمها هنرمند میسازد!

از تو به دیگران حرفی نزدم و آنها تو را فقط از نوشتههایم میشناسند.
شبهای من درست از همان جایی آغاز میشود که تو به یاد من نمیافتی.
و غم دوباره سراغ مرا میگیرد. گاهی به شکل سکوتهای طولانیِ زجرآور... گاهی به شکل نشستن و خیره شدن به نقطههای نامعلومِ بی انتها... و گاهی به شکل نوشتن غمگین ترین نامهها برای کسی که دوستش داری...
غم از آدمها، هنرمند میسازد!
تا به حال دقت کردهای که وقتی غمگینم کلمهها را چگونه کنار هم میچینم؟ یا حتی خودت! چشمهایت را دیدهای؟ غمگینند اما بینهایت قشنگند!
بعضی موضوعها جان میدهند برای نوشتن... آن قدر که میشود زیباترین کلمات را برایشان به کار برد.
تو همان موضوعی!
دربارهی تو نوشتن بهترین موضوع دنیاست!
موضوعی که تا ابد در موردش جمله پیدا میشود...
و دوست داشتن تو تنها کاری است که من خوب بلدم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
رکود...🍃
مطلبی دیگر از این انتشارات
شلخته از تابستان ( و مقداری پاییز)
مطلبی دیگر از این انتشارات
تولد(:
غمگین باش
که غم چشمانت را
زیباتر می کند...
غم از آدمها هنرمند میسازد!
و من تو را، نقطه به نقطه بر بوم میکشم و اشک های نبودت را تار به تار روی سه تار میگریم و مجسمه تنهایی را بُعد به بُعد میسازم و تو کماکان همانقدر دوری.
"غم از آدمها، هنرمند میسازد!"