من نقاش آینه هام . حقیقت ها رو میکشم و مینوسم ... یه نقاش خیال باف ؛ یه قاصدک که دوست داره همیشه آزاد و تنها باشه ...
ماهی دریای دل من
به نام خالق هنر
در قلب من ، دریایی تاریک و شور بود
روزهایم بی خوشی ، در پی هم میگذشتند
روزی هزاران ماهی درم میرقصید
باور نداشتم هر کدام کوسه ای سنگدل باشد
تنگ شیشه ای دریایم شکست
ماهی ها دریای دلم را خشک کردند
قلب من دریایی مرده شد
تاریک و بی عمق
پژمرده ، پر ترس
از ترس باز شکستن
قفلی سنگین بر دلم انداختم
رفت روزها در پی هم
،
من هر روز تنها تر میشدم
.
پری دریایی زیبایی ، قفل دلم را تکان داد
گفتم : از من چه میخواهی ؟
گفت: تشنه ام ، آب میخواهم
گفتم : آب من شور است ، به درد تشنه ها نمیخورد
گفت : گمان دارم که شوری دریای دلت
از شیرینی دریای دل سنگی دیگران
بهتر است ...
Zhina
مطلبی دیگر از این انتشارات
بلا بلا بلا، Quoi؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
باران خون
مطلبی دیگر از این انتشارات
چشم خدا