نقد و دشواری‌های خود بودن

فکر می‌کنم «خود بودن» یکی از دشوارترین کارهای دنیاست، حالا چه برسد به اینکه جهان‌سومی باشی، با حسی از عقب ماندن نسبت به جهان پیشرفته و داشتن سابقه‌ای طلایی در تمدن که غرور و افتخاری پامال شده را می‌گذارد کنار این احساس. کار وقتی سخت‌تر می‌شود که بخواهی نقش منتقد را هم بازی کنی و در دنیای فرهیخته‌ها و روشنگران، همچنان و با این احساسات متناقض از خود بودن شرمنده نباشی!

گاهی فکر می‌کنم این میل به روشنگری است که در منتقدان بیشتر مجال ظهور پیدا می‌کند یا تلاش برای متجدد بودن؟ پاسخ اولیه این است میل به متجدد و داناتر بودن زیرا چیزی که اهمیت دارد، تلاش برای پنهان کردن عقب ماندگی است.

و شاید پس از آن، این سوال مطرح می‌شود که منتقدان واقعی دارای چه ویژگی‌هایی هستند؟ به نظر نگارنده، منتقدان حرفه‌ای، آن‌هایی هستند که در یک حوزه کار و زیست می‌کنند و در آن تخصص دارند، (کاری که به‌سختی در فضای فرهنگی و اوضاع مالی کنونی ما ممکن است)، کارشان چیزی بیشتر از تأیید یا رد و ستاره دادن به موضوع یا به رخ کشیدن دانش شخصی است، منتقدان حرفه‌ای از مجموع اطلاعات گردآوری و سنجیده شده، دانش و تجربه‌ای که شخصاً آن را زیسته‌اند و قدرت استدلالشان کمک می‌گیرند تا نگاهی تازه و اصیل، رهگشا و گاه افشاگرانه از وضعیت موجود به دست بدهند، نگاهی که تاکنون کسی به آن بدین شکل نگاه نکرده است. ماهیت کاری که آن‌ها انجام می‌دهند، دفاع یا مخالفت صرف نیست بلکه خردورزی به‌منظور رشد و روشنگری است.

بااین‌حال به نظر من بدنه نحیف نقد (نقد هنری بیشتر مدنظرم است)، در پس صدها کلمه گنگ (که نه منتقد می‌فهمد و نه مخاطب) در حال احتضار است. کلمات وام گرفته بسیاری در نقدها استفاده می‌شوند که به گوش ما بسیار آشنایند اما معناهایش را درست نمی‌دانیم و چیز تازه‌ای به دانش و آگاهی ما اضافه نمی‌کند جز اینکه می‌فهمیم که متن یا کلام خیلی مهم است و پر از چیزهایی که ما نمی‌دانیم، کلماتی همچون سرمایه‌داری، ساختارهای قدرت، ساختارهای سرکوب و عقده ادیپ، روان‌نژندی انسان معاصر، ازخودبیگانگی، فرهنگ والا در برابر فرهنگ توده، تولید و بازتولید، من و دیگری، بارت، دلوز، دریدا، ژیژک، چامسکی، لکان، بودریار و... اما این کلمات در متن زندگی ما چه معنایی می‌دهند؟ من، اینجا و اکنون چه نقشی در این نوشته بازی می‌کند؟


منتقدی گفته است:
«واضح نوشتن، کاری بی‌نهایت دشوار است که اندکی هم جنون‌آسا به نظر می‌رسد. واضح نوشتن به‌منزله آن است که خودت را لو بدهی»


«لو دادن خود»، سخن گفتن از خود دقیقاً همان‌جایی است که بسیاری از منتقدان از آن طفره می‌روند، جایی که درک شخصی باید و می‌تواند با ساختارهای اندیشه‌ای و کلان ارتباط پیدا کند. درک شخصی، از خواندن و تورق کتاب‌ها به دست نمی‌آید، درک، مرحله‌ای برتر از دانش است که فقط و فقط از طریق تجربه زیسته، بودن در اینجا و اکنون صورت می‌پذیرد و در آن هنگام است که می‌تواند به فلسفه، اندیشه و استدلال پیوند بخورد. ناتوانی در مواجهه با «خود» یکی از بزرگ‌ترین موانعی است که زبان امروزه نقد را علی‌رغم ظاهر نخبه‌گرایش به زبانی گنگ و تزئینی تبدیل کرده است.