11_5_1933

یک: سخت‌ترین انتخابی که تا الان انجام داده‌ای؟

دو: دو تجربه‌ی مهمی که از تو، آدمی که امروز هستی را ساخته است؟

چهار: سه کاری که همیشه دلت می‌خواست انجام دهی ولی هنوز انجام نداده‌ای؟

پنج: سه مورد از بهترین لحظاتی که در زندگی‌ات تجربه کرده‌ای؟

شب تا صبح نشستم و طلوع خورشیدرو کنار دریا دیدم.
از ۱۰ شب تا ۸ صبح با به نفر چت کردم.
غروب بالای شهر و باد سرد میاد و دلت گرفته به وسعت دنیا...یخ زدن گونه هات و گرم شدن چشمات...

شش: می‌توانی داستان زندگی‌ات را در سه خط بنویسی؟

هفت: اولین خاطره‌ی زندگی‌ات که خیلی فوری و همین الان به یادت می‌آید؟

هشت: کارهایی که تا الان یادگرفته‌ای و از بابت یادگیری‌شان حسابی خوشحالی؟

نه: آخرین چیزی که بدجور روی اعصابت بود؟

کسی که دوسش داشتم...و شایدم هنوز دارم و آدمای شبیهش...زندگی آشفتگی الآن هم تا حدودی

ده: چیزهایی که فکر می‌کنی باید بی‌خیالشان شوی؟

یازده: چه چیزهایی تو را هنوز هم می‌خندانند؟

خیلی چیزااااا

حتی ترک دیوار:))))

دیشب یکی از بچه‌ها دیدم زدم زیر خنده گفتن چرا میخندی گفتم چرا انگشت کوجیک پات اینقد کوچیکه؟

بعد بقیه از من خندیدن...

کلا با دیدن چیزای خیلی کوچیک ذوق میکنم:)...

دیدن ماه کامل منو به وجد میاره...

نوشتن با خط قشنگ و نگاش کردن و ذوق کردن...

خریدن روان نویس جدید...

خوندن یه شعر...

و بچه ها بهم نقد وارد میکنن تو چرا از چیزای کوجیک اینقد ذوق میکنی؟:/...

ولی خوب چیزایی که بچه‌ها میگن تو دانشگاه و خوابگاه گاهی اوقات میمیرم از خنده...