
******
نور سالن رقص کم است و پیست رقص دوباره همان زمین گدازه ای است .
آهنگ تند والس دوباره توسط همان ساز هایی عنکبوتی شکل و آن پیانو غول پیکر نواخته می شوند و زوج هایی که حالا خانم هاشون لباسشون مشکی و آقایون زرشکی پوشیده بودن ؛ دست در دست هم در آن زمین نیمه روشن می رقصند .
کمی روی آن تشک نرم جابجا می شوم و به نیم رخ کالایاس که بی تفاوت دارد نگاه می کند نگاه می کنم !
لبخند کوچکی می زند وقتی که ؛ نگاه من رو شکار می کند ؛ لبخند متقابلی می زنم و آهنگ با نت زیری به پایان می رسه .
او لب می زنه حالا نوبت ماست و ، من رو به رقصی باداهنگ آرومی دعوت می کنه .
دستی که درون پنجه ام است بسیار گرم و محکم هم پهلوم و هم پنجه ام رو گرفته .
با لذت باهاش می رقصم و به صورت کمی نگارش در زیر نور ماه نگاه می کنم .
قلب من نیز کمی تند می تپه ، انگار به جایی چشم هام و مغزم قلبم آینده رو پیشگویی کرده .
آهنگ ادامه داره و به اوج رسیده است ولی ؛ او ایستاده .
با کمی شک زانو می زنه و جعبه ی کوچک مربعی شکلی رو در می اوره که مخمل سیاه است .
دست هام روی هوا خشک شده و لب هام از هم باز نمیشه .
او با لبخند می گوید :
- با من ازدواج می کنی؟
پس نگرانیش برای این مهمونی بود .
دستم رو جلو می برم و به حلقه ی مشکی با یاقوت سرخ به آن زینت می دهد و من با صدایی شادی می گویم :
- بله !
به پایان اولین داستان من در ویرگول رسیده ایم و امیدوارم لذت برده باشید .
ممنونم از خوانده ی وفادارم که تمام پارت ها رو خوند و نظر داد🌱
با احترام نویسنده ❣️
پایان