از خاک مرا برد و به افلاک رسانید
این است که من معتقدم عشق زمینی ست
سلام همسر عزیزم
امروز سی و یک شهریور سال ۱۳۹۹ هست
آخرین روز تابستونی قرن سیزدهم...
خودت میدونی که آخرین روز تابستون واسه من و تو معنای خاصی داره
یازده سال پیش تو همچین روزی یه پیوند اعتباری دائم ، بین «من و تو» برقرار شد
اعتباری که اگه سایه و تابع حقیقت تکوینی خودش باشه
قراره «من و تو» رو تبدیل کنه به «من و من» یا «تو و تو» یا «ما» !!!
شاید جزو معدود دلایل و راه های رسیدنمون به «همیشه باهم» باشه!
اعتباری و حقیقتی که قراره مودت و رحمت و سکینه رو در غیر پرستی به «من و من» و «تو و تو» و «ما» بده!
خیلی حرفها دارم...
متن این نامه یه بخش مختصری از یه دل نوشته سیاه و سفیده که امروز قرار بود به تو در یه فضای خاص هدیه داده بشه ولی تقدیر بر این بود که مثه بقیه دلنوشته ها ، بره تو گنجینه...
چون گوش شنوا و چشم خوانایی نیست فعلا مخفی و خصوصی مینویسمشون تا روزش برسه...
نمیدونم اون روزی که برسه هستم یا هستیم!؟
ولی هر چی که هست «من» به عشق «تو» و برای «من» دیگر خودم در درون «تو» مینویسم و امیدوارم یه روزی برسه که همه اش رو بخونی و بفهمی و بفهمیم!
روز آخر تابستون مصادف با سالگرد شمسی عشق دائم اعتباری و ان شالله در آینده حقیقی مون که مثل هر سال منتهی به شب اول پاییز ، فصل عاشقی هست... مبارک!
مجنون گذشته و حال و آینده «تو» ...
ز بیقراری ما
فارغ است خاطر یار
دل گهر چه خبر دارد
از تپیدن موج!