سلام بانو!!❤️
حرف دارم
رخصت میدهی؟
ناگفته دارم
میخواهم بی پروا شوم
میخواهم برهنه بگویم
خسته شدم از بس به در گفته ام
تا که دیوار بشنود
خسته شدم از کنایه زدن
از ایهام.
خسته شدم از عشق آسمانی
و
معنوی.
اصلا نمیخواهم سیب را تو برایم قاچ کنی
دوست ندارم از دستان تو چایی بخورم نمیگویم
شب باید با چشمک تو آغاز شود
و
خورشید اول صبح به عشق تو طلوع کند
عاشقانه های انریکه و شادمهر را هم دوست ندارم
پس ساده میگویم
بیا کنارم
بیا عبور کنیم ازخط قرمز
بیا نترسیم
دیوانگی کنیم
آتیش بسوزانیم.
بیا بی آبرو بشویم
و از چشم همه بیفتیم
بیا انگشت نمای خلق شویم.
اتاق را تاریک کرده ام
سکوت را به خانه دعوت
به شب هم گفته ام که روز نشود.
بانو
گوربابای شعر و شاعری
میخواهم کر و لال شوم
اصلا میخواهم خبیث و بد شوم
میخواهم شراب را در چال گردن تو بنوشم
میخواهم بابرجستگی های اندام تو خط بریل را بفهمم
میخواهم با چنگ زدن به موهایت به جنگ شب یلدا بروم
میخواهم با زل زدن به چشمان تو رنگین کمان را به آغوش بگیرم
میخواهم با گودی کمر تو علم فیزیک را زیر سوال ببرم
میخواهم بسان کودکی بازیگوش لبان تورا مزه مزه کنم
میخواهم با عطر تن تو آغوشم بهار چهار فصل شود
میخواهم با چاک سینه ی تو قرینه و خط موازی را بیاموزم
آهوی رمنده ی رویاهام
به شکار تو می آیم
بدون جنگ
خونریزی
بدون سلاح وزره
تورا شکار خواهم کرد
و
حبس ابد بازوانم خواهم کرد
بگذار همه بگویند شاعری حرمت واژه را زیر سوال برد
بگذار لکه ی ننگ ادبیات معاصر شوم
بگذار تن شاملو و فروغ را در گور بلرزانم بگذار شهرزاد قصه گو از بد بودن شاعری بگوید
اصلا
بگذار اشعارم در لالایی هیچ مادری نباشد
اما
تو فقط بیا.....بیا....بیا