یه خسته که یک ساله روزی 5 ساعت میخوابه امروز تو مرخصیه و داره ادامۀ داستانش رو براتون مینویسه :دی.
خب بعد از مصاحبه با پاپکو دو تا مصاحبه دیگه هم رفتم. یکیشون یه استارتاپ تازه تاسیس بود که سوالای مصاحبهشون خوب بود. مثلاً پرسید که چه نگاهی به کارآفرینی داری و اگر 50 میلیون بهت پول بدن باهاش چیکار میکنی و ... . این استارتاپ از نتیجه مصاحبه خیلی راضی بود ولی کلاً استارتاپشون شکل نگرفت و در حد همون سایت اولیه موند :))
بعد از این مصاحبه سعی کردم بیشتر مهارت کسب کنم. با وردپرس برای خودم یک سایت راهاندازی کردم و شروع کردم به تست کردن افزونههای مختلف و نصب آنالیتیکس. البته چون سایتم بازدیدی نداشت نمیشد زیاد با بخشهای مختلف آنالیتیکس کار کرد و ازش سر درآورد، برای همین فقط با یک سری چیزای کلی آشنا شدم.
تقریباً پارسال همین موقعها بود که دوستم الهه بهم پیام داد و گفت که اگر هنوز دنبال کار میگردی شرکت خواهرمینا استخدام دار رزومهت رو بفرست. بالاخره رزومه گرافیکی قشنگم رو فرستادم برای مصاحبه و با یک مصاحبه 15 دقیقهای که با مدیرعامل شرکت داشتم بهم گفتن بیا از فردا سر کار. بعداً هم فهمیدم اون رزومه چون با بقیه متفاوت بوده تاثیر داشته و استخدامم کردن.
نکته: روی نوشتن و طراحی زیبای رزومههاتون وقت بذارید. قطعاً تاثیر داره!
خواهر الهه اونجا کارشناس مارکتینگ بود ولی چون میخواست یک روز در میون بیاد به یک نفر دستیار هم نیاز داشتن. کار کردن با خواهر الهه برام یک شانس بزرگ و یه جورایی نقطه عطف بود؛ اول اومد اون نکات پایه رو که لازم بود بدونم یادم داد و بعد هم چون بهم اعتماد کرده بود، دیگه لازم نبود برای انجام هر کاری کلی دلیل بیارم قانعش کنم.
میدونید، وبسایتی که اونجا دستم بود بیشتر برام حالت کیس استادی یا آزمون و خطا داشت. تمام چیزهایی که تو اون مدت تئوری خونده بودم یا داشتم میخوندم رو تو سایت استفاده میکردم و بعد از دیدن تاثیرش در پوست خودم نمیگنجیدم!
کارایی که اونجا انجام دادم اینا بود:
- یکدست کردن کل سایت از نظر ساختار H1، H2، H3 و...
- بهینهسازی کل تصاویر سایت از نظر حجم، تگها و نامها
- یکدست کردن کل فونتها
- بهروز کردن اطلاعات محصولات
- تولید محتوای متنی تو سایت
- لینکسازی
- تولید محتوای ویدئویی
- فعالیت تو آپارات و فرومها
- و کارهای کوچک دیگر
نتیجه تمام این فعالیتها این شد که سایت تو یک سری کلمات کلیدی اومد بالا و رنک الکساش از 40000 رسید به 5000.
دوستانه میگم: تو محیط کار به این فکر نکنید که چجوری کمتر کار کنید. به این فکر کنید که چجوری چیزهای بیشتری یاد بگیرید.
بله، اینجا همهچی خوب داشت پیش میرفت، از کارم و همکارام راضی بودم، تا اینکه...
یک سری کارهایی به من محول شد که هیچ ربطی به من نداشت. یعنی بعد از اینکه حالِ سایت خوب شده بود و فروش داشتیم، مدیران (مدیر عامل و مدیر مالی) فکر کردن که خب دیگه بسه، سایت به اینهمه توجه نیاز نداره (یک اشتباه، مثلاً الان با وجود اینکه سئو و محتوارو برونسپاری کردن رنکشون چند ماهه مونده رو 30000)! برای همین هم به من کارهایی مثل فاکتور زدن و کارهای مربوط به حسابداری دادن.
من حدود 3ماه تو این شرکت کار کردم و دیگه دیدم که این اون چیزی نیست که میخوام. اینجا نقطۀ توقف منه و من دیگه نمیتونم رشدی داشته باشم. برای همین شروع کردم به رزومه فرستادن برای جاهای دیگه و با مدیر هم صحبت کردم و گفتم که اگر اجازه بدید من دیگه نیام. خداروشکر ایشون هم آدم خوبی بودن و قبول کردن.
این وسطا من یک روز هم رفتم تو کتابفروشی (افراکتاب عزیزم روبروی پارک ملت) تستی کار کردم و پذیرفته هم شدم برای همکاری، اما به دلیل یک سری مشکلات شخصی نتونستم برم و حسرتش ته دلم موند. افرا کتاب تنها کتابفروشی تو تهرانه که من مطمئنم دغدغه فرهنگ و ادبیات داره و برای مخاطبینش ارزش قائله. اگر رفتید از خانم سنگری بخواید که خودشون بهتون کتاب معرفی کنن، قطعاً یه کم از فضای این کتابای ترند شده و آبکی دور میشید و با کلی خاطره خوب بر میگردید.
خب برگردیم به ماجرای مصاحبهها، برای کار تولید محتوا من به دو جا رزومه فرستادم و برای هر دو هم رفتم مصاحبه. اولی مربوط به یه شرکتی که یادم نیست اصلاً چی بود فقط یادمه که محیطش رو دوست نداتشم. دومی هم مربوط به یک شرکت طراحی سایت بود که خیلی حرفها راجع به مصاحبه و مدیریتش دارم که بگم. اینجا با پدیدهای مواجه شدم که یه جوری دروغ میگفت که من که هیچی، خودشم باورش میشد :))
این داستان رو تو قسمت براتون تعریف میکنم و فکر میکنم خیلیاتون باهاش همدردی کنید :دی. منتظر داستان شغل بعدیم باشید :)