خیلی سریع میخوام برم سر اصل مطلب که داستان کار پیدا کردنم تموم بشه و دیگه وارد بخشهای جالبتر زندگی بشم :دی
آقا تو پست قبلی گفتم که برای یه شرکت طراحی سایت تو همون سمت کارشناس تولید محتوا رزومه فرستادم و خب برای مصاحبه دعوت شدم. روزی که میخواستم برم مصاحبه کلی کار تو شرکت سرم ریخته بود و تند تند همه رو جمع کردم و با همون عجله بدو بدو رفتم به مقصد مصاحبه. از اونجایی که خیلی سر آنتایم بودن حساسم، همینطوری داشتم تو خیابون میدویدم و نزدیک بود که برم زیر اتوبوس :| خب هیچی دیگه من جون سالم به در بردم، ولی چون BRT محکم ترمز کشیده بود عذاب وجدان داشتم کسی اون تو طوریش نشده باشه :|
با همین عذاب وجدان و فکر مشغول رفتم مصاحبه و مصاحبه رو خراب کردم :)) اما خب فرداش زنگ زدم بهش توضیح دادم که من قفل بودم دیروز، برای همین یک بار دیگه باهام مصاحبه کرد و نمونه کارمو دید کامل.
نکته اخلاقی: اگر مصاحبهتون رو خراب کردید خجالت نکشید، فرداش دوباره یا زنگ بزنید یا سر بزنید بهشون :دی
خب اگر یادتون باشه گفتم که این مصاحبه یکم داستانش متفاوت بود. حالا بگید چرا؟
اولیش اینکه روز مصاحبه به من گفتن ما یک شرکت بزرگ طراحی سایت هستیم و با برندهای خارجی هم کار میکنیم.
نکته بعدی این بود که گفت اینجا یک محیط پویا و فعاله و الان سه تا از بچهها هستن و بعد هم قراره چند نفر دیگه استخدام کنیم. البته چون من شب رفته بودم بچهها نبودن و منم محیط رو درست ندیدم.
خلااااصه مصاحبه رو قبول شدم و رفتم سر کار. از محیط پویا و فعال و شلوغ فکر میکنید چی دیدم؟ دوتا همکار آقا داشتم فقط و یک خانم که یه روز در میون میومد و اصلاً سلامم نمیداد. بعد اون برندهای بینالمللی که میگفت فهمیدم که فیکه و برای یک سری کلاهبردار که برند فیک میسازن سایت زده :)) جالبیش اینجاست که تا لحظه آخری که اونجا بودم اصرار داشت که اینا خیلی برندای خوبین، تازه میخواست از محصولاتشم بهم بندازه :))
بعد از اینکه عدم صداقت و زبونبازی کارفرمای محترم رو دیدم از قرارداد بستن و دادن سفته صرف نظر کردم و بدون قرارداد مشغول به کار شدم. شروع کارم هم به این شکل بود که یک سایت کاملاً خالی انداختن جلوم و گفتن که صفر تا صد محتوای این رو بزن (حالا طبق تو توافقات ما این بود که برای سایتهای مختلف بنویسم و رو یه موضوع نمونم).
بله، وضع به همین منوال تا سه ماه پیش رفت و مثل سایت قبلی همه چیز عالی پیش رفت. رنک سایت رو از چند صد هزار آوردم رو 5000، سوشالش رو هم دست گرفتم. البته بماند که چقدر سر سوشال با کارفرما مشکل داشتم. اولش اینکه پسورد شبکههارو به دلایل نامعلومی بهم نمیداد و به شکل احمقانهای باید پست رو حاضر میکردم میدادم به خودش که بذاره. از طرف دیگه نمیتونستم بهش بفهمونم که بابااااا این لحن مسخره برای شبکهای مثل اینستاگرام به درد نمیخوره (مثلاً اصرار داشت ادبیات پستاش اینجوری باشه: به استحضار میرساند که ...) یا مثلاً مسابقه برگزار میکرد به همه شرکت کنندهها کد تخفیف میداد به آشناها هم کالای فیک :))
بعد از این سه ماه من مشکل دیپریشن حاد پیدا کردم و دلیلش هم نبودن هیچگونه پنجره یا حتی روزنۀ نوری تو شرکت بود؛ اونم تو فصل زمستون! صبحها که میرفتم سرکار هوا تاریک بود، اونجام که تاریک بود و برگشتنی هم هوا تاریک میشد. برای منی که عاشق نور و روشنی هوام فشار زیادی بود و تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم که کارهاش رو به صورت دورکاری انجام بدم. خب پیشنهاد دورکاری رو خیلی راحت قبول کرد. بگید چرا حالا؟
چون که منو بیمه نمیکرد و اون حق بیمهای که شرکت همون برند فیک میداد میذاشت توی جیبش :) بالاخره موندم خونه و دورکاری کارهارو پیش بردم. منتها نمیدونم چرا کارفرما فکر میکرد که منظور از دورکاری 24 ساعت کار کردنه :| شما فکر کنید که من روز سیزده به در هم داشتم برای ایشون پست میزدم :| بعد تازه چندباریم که بهش گفتم من سر کلاسم این ساعت نمیتونم کاری کنم براتون ناراحت شد.
بعد از عید که هوا روشن شد دوباره رفتم سر کار، ولی ایشون چون فکر میکرد هالو گیر آورده و مستعمره خوبیم، منو گذاشت بشینم میز منشی و گاهیم تلفن جواب بدم :| منم دیگه رفتارای قبلیش با این کارش برام سنگین اومد و گفتم که دیگه نمیتونم بیام. دلیلشم رو هم گفتم که حقوقم کمه! بعد به شکل احمقانهای اومد منت گذاشت سرم که ما بهت عیدی دادیم، بقیه شرکتا نمیدن :)) البته مساله من بیشتر از اینکه حقوق باشه درجا زدن رو کارای بینتیجه و دروغ شنیدنهای مکرر بود. حالا شما لیست کارایی که من اونجا انجام میدادم رو با کمترین حقوق داشته باشید:
مارکتینگ شبکههای اجتماعی
دیتا اینتری
طراحی استراتژی و نوشتن کل محتوای سایت
طراحی کمپین
سئو
کارهای گرافیکی
ایشون افزایش حقوق رو قبول نکردن و شروع کردن به مصاحبه. از طرفیم من رزومه فرستاده بودم یکی دو جا و تو یکیشون هم که همین محل کار فعلیمه قبول شدم. خلاصه، بعد از کلی مصاحبه با افراد مختلف وقتی دید که نمیتونه کسی مثل من پیدا کنه اومد و گفت که حقوقمو سه برابر میکنه و یک دستیارم برام میگیره که بمونم همونجا.
اما... من تو زندگیم همیشه یک چارچوبی برای خودم دارم که اگر یکی اونو بهم بزنه دیگه همه چیز باهاش تموم میشه؛ برای همین هم بدون لحظهای درنگ گفتم نه و پروندۀ 6 ماه همکاریمون رو بستم. الانم رنکشون رو چک کردم رفته رو 70 هزار :دی
من خیلی سعی کردم که این پست رو خلاصه کنم و داستان رو کامل بگم، ولی خب خیلی طولانی شد و مجبورم یک قسمت دیگه برم :دی قسمت بعدی راجع به محل کار جذاب جدیدمه، از مصاحبه تا همین امروز که اینجا مشغول به کارم برام جذاب بوده :)
چنانچه درس عبرتی، تجربهای چیزی دارید بگید منم بخونم استفاده کنم :)