یک میز مدیریت کرمی رنگ در یک اتاق 6 متری پشت به پنجره قرار گرفته است. صندلی غولپیکر مدیریت پشت میز خودنمایی میکند. جلوی میز یک مبل چرمی، در ارتفاعی پایینتر از میز مدیریت قرار گرفته است. صدای اتومبیلهای توی خیابان در پسزمینه تصویر شنیده میشود.
مدیر روی صندلی خود جای میگیرد و دست به کیبرد میبرد. صدای در زدن شنیده میشود. مدیر بدون آنکه نگاه خود را از صفحه مانیتور جدا کند اجازه ورود میدهد.
کارمند وارد میشود و بعد از اجازه مدیر روی مبل چرمی مینشیند.
سکانس بالا که خواندید، ساخته و پرداخته ذهن من، البته با لایههایی از تجربیات و مشاهدات و نشستن پای درددل افراد مختلف است. به راستی چه اتفاقی میافتد که پایان یک همکاری چند ماهه یا چند ساله با این جملات به پایان میرسد؟
در مقاله امروز ویرگولیام میخواهم کمی راجع به دنیای مدیران، از زاویه دید کارمندان صحبت کنم. زاویه دیدی که خیلی از مدیران از آن دید چیزی نمیدانند یا شاید هم چشمبسته از آن رد میشوند.
این را هم بگویم که مقالات و کارگاههای مختلف درباره مدیریت و تیمسازی زیاد است و من قصد ندارم کسی را نصیحت کنم یا چیزی را آموزش بدهم. اینجا فقط کمی گپ و گفت از من و سعدی و سایمون سینک را میخوانید. حاضرید؟
یکی از یار غارهای من که از زمان دبیرستان تا الان (که 3 سالی از لیسانسم میگذرد) با من بوده، همین کتاب گلستان سعدی است. هرجا که مسالهای ذهنم را مشغول کند و بخواهم از یک باسواد باتجربه مشورت بگیرم سری به سعدی هم میزنم.
در ادامه یکی از حکایتی را از باب اول (در سیرت پادشاهان) میخوانیم:
یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر به سختی داشتی. لاجرم دشمنی صعب روی نهاد همه پشت بدادند.
چو دارند گنج از سپاهی دریغ / دریغ آیدش دست بردن به تیغ
یکی را از آنان که غدر کردند با من دَمِ دوستی بود. ملامت کردم و گفتم دونست و بیسپاس و سفله و ناحق شناس که به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد و حقوق نعمت سالها در نوردد.
گفت ار به کرم معذور داری شاید که اسبم درین واقعه بی جو بود و نمد زین به گرو و سلطان که به زر بر سپاهی بخیلی کند با او به جان جوانمردی نتوان کرد.
زر بده مرد سپاهی را تا سر بنهد / و گرش زر ندهی سر بنهد در عالم
اذا شبعَ الکمیُّ یَصولُ بَطشاً / وَ خاوی البطنِ یَبْطِشُ بِالفَرارِ
یکی از پادشاهان قبلی در رعایت حال لشکریان بیتوجهی میکرد و از نظر مالی به آنها سخت میگرفت. عاقبت دشمنی قدرتمند به آنها حمله کرد و همه به پادشاه پشت کردند.
وقتی که به سپاه بیتوجهی کنند و پاداش را از آنها دریغ کنند، سپاه هم انگیزهای برای جنگیدن و دست بردن به تیغ نخواهد داشت.
یکی از افرادی که پیمان شکسته و جنگ را ترک کرده بود از دوستان من (سعدی) بود. او را سرزنش کردم و گفتم: کاری که کردی خیلی بد بود. این کار انسانهای پست و حقنشناسه که تا کمی مشکلات بهشون فشار آورد و تو سختی افتادن، بزن زیر همهچیز و ارباب چندین سالهشون رو فراموش کنن!
گفت: ببخشید، ولی تو فکر کن شاید اسبم مدتها گرسنه بوده و تازه زین آن را هم قرض گرفته بودم. به نظر تو میشه برای سلطانی که دستش نمیره به سپاهش حقوق بده با جون و دل جنگید؟
هر وقت مرد دلاور سیر باشه از جون مایه میذاره و سخت حمله میکنه، ولی اونی که شکمش خالی باشه سخت پا به فرار میذاره!
خب، حالا بیایید جای پادشاه مدیر بگذارید و جای سپاهیان هم نیروی انسانی یک شرکت. آیا همان داستان آشنا تکرار نمیشود؟
سعدیا؛ الان دیگر مدیران پادشاهی میکنند! نیستی ببینی که تو آگهی استخدام مینویسند:
مزایا: پرداخت به موقع حقوق
سعدیا مدیران ما نمیدانند که این مزایا نیست، کمترین وظیفه در قبال کارمندی است که زیادترین ساعات زندگیاش را در شرکت او میگذراند. سعدیا! تازه بعد از دو سه ماه یک بار حقوق دادن با اضافه کاری اجباری، منت عیدی و سنوات را هم سر کارمند میگذارند!
اگر کارمند هستید و تا اینجای مطلب به دلیل تجربه مشابه ضربان قلبتان بالا رفته، توصیه میکنم سرتان را از پنجره بیرون ببرید، چند نفس عمیق بکشید و به ادامه مقاله باز گردید. در ادامه حرفهای جذابی از سایمون سینک را خواهید خواهند.
اگر تدتاکباز باشید حتماً سخنرانیهای سایمون سینک درباره رهبری و تیم را شنیدهاید. یکی از دلایلی که بنده به آقای سینک علاقه دارم چیزیست که راجع به خودش میگوید:
«من سایمون سینِک هستم و دقیقاً میدونم که قراره تو این دنیا چی بسازم. من دنیایی رو میخوام که در اون مردم هر روز صبح که از خواب بیدار میشن، برای رفتن به سر کار انگیزه دارن؛ در محل کارشون احساس امنیت میکنن و وقتی که برمیگردن خونه راضی هستن.»
آقای سایمون سینک در یکی از تدتاکها حرفهای جالبی را میگویند که بیشباهت به حرفهای سعدی هم نیست. پیشنهاد میکنم این حرفها را از زبان خودشان بشنوید.
سایمون سینک در این تدتاک از چیزی حرف میزند که به آن "تیم" میگویند. رهبری یک تیم چیزی فراتر از وضع قوانین و فدا کردن کارکنان در برابر نتیجه است. آقای سینک از چیزی حرف میزند که خیلی از رییسان به آن اعتقادی ندارند: اعتماد متقابل و احساس امنیت.
راستش را بخواهید، ایده نوشتن این مقاله، موقعی که در حال نوشتن کتاب الکترونیکی جدیدم بودم در ذهنم جرقه زد. کتاب درباره راهاندازی کسبوکار اینترنتی است و یکی از فصلهای آن به مساله «تشکیل تیم» اختصاص دارد. وقتی که داشتم این فصل را مینوشتم یاد تمام تجربههای گذشته خودم و دوستان اطرافم افتادم، که همیشه داستانهایی از شیوههای مدیریتی در ایران و کار تیمی برای نقل کردن داشتیم. برای همین تصمیم گرفتم علاوهبر تیم، به نقش پررنگ رهبری تیم هم بپردازم و با کمک مقالات معتبر دنیا ویژگیهای بارز یک رهبر موفق را بازگو کنم.
البته، البته، پازل تیم، قطعات دیگری جز رهبری هم دارد که کارمندان مجموعه هستند. در مقاله بعدی ویرگول میخواهم راجعبه اینکه یک کارمند بیمسئولیت چه ضررهایی به شرکت میزند و اصلاً چگونه فعالیت تیمی را یاد بگیریم صحبت کنم و این بار زاویه دید جدیدی را به کارمندان بدهم! (آسیاب به نوبت) در ضمن در مطلب آینده، منتظر سکانس دوم باشید!
تا اینجا نتیجهگیری را میگذارم به عهده خودتان و حالا یک خواهش از شما دارم. اگر داستان مشابهی دارید، یا نظر و انتقادی، سروپا گوش هستم و از آنها هم در کتاب و هم برای تکمیل این مقاله استفاده خواهم کرد.
و سوال آخر؛ بهترین مدیری که تابحال داشتید چه ویژگیهایی داشته؟