
من همانم که در میان عشّاق عاشق ترینم
من همانم که میان مستان مدهوش ترینم
من آن رند و خراب ،مجنون و گم کرده ره خرابات
من همان دیوانه ای که خواهم از خوشه پروین انگور بچینیم
من آن در به در ،در چین میان دو ابروی یار یافتم
که من در آغوش آن مست خرامان هرگز عشق ندیدم
عمر گر گذرد،دل نمی گذرد چاره چیست ای دوست
هر رندی گرفتار ،که مقیم این بتکده دیدم آرام ندیدم
چو من و ما و بسیار چو من به غمزه ی یار درگیر لغزش و کفریم
ای زاهد از ایمان تو سست تر و ز کفر عاشق محکمتر ز پولاد ندیدم
هوسی آمد و طبعی که به لحظه ای الهام گرفته است
تا کی شود باز تا هوسی شیرین و الهامی ناب ببینم