ویرگول
ورودثبت نام
آرما
آرما
خواندن ۳ دقیقه·۷ سال پیش

بدون شرح - تنهایی

{از اونجایی که هدف این متن برای خودم هم مشخص نیست، خوندنش به هیچ عنوان توصیه نمیشه ولی با این حال اجازه میدم آخرش دست به ناسزا بشید.}

{این متن توسط یک نوجوان دبیرستانی نگاشته شده و از ارزش‌های یک متن ساقط است.}
سلام.

می‌خواستم راجع به یکی از [نمی‌دونم، شاید] ترس‌های خودم حرف بزنم. ترس از دست دادن یه رابطه. قضیه چیه؟! قضیه اینه که برای خودم حرف زدن راجع به مشکلاتم، موفقیت‌هام، یا خیلی چیزای دیگه با کسایی بهم نزدیکن سخته. فقط وقتی این کار رو می‌کنم که مجبور باشم. وقتی طرف مقابل منو مجبور به انجام این کار کنه. چرا؟! چون می‌ترسم. می‌ترسم از این که رابطه‌م با اون آدم کمرنگ‌تر بشه. می‌ترسم از چشم اون آدم بیفتم. شاید آخر متن راجع به درستی/... این بند یه چیزهایی گفتم ولی الان می‌خوام راجع به یه چیز دیگه صحبت کنم.

یه سایتایی هستن مثل ۷کاپز که یکی از دلایل درست کردنشون حرف زدن با کسیه که قرار نیست هیچ‌وقت کامل بشناسیش و قرار نیست راجع بهت فکری بکنه. برای من این خیلی ارزشمنده. به اندازه‌ی حرف‌هایی که به هیچ‌کس نزدم.

عید امسال بود فکر می‌کنم، یه مقدار خیلی زیادی ناراحت و... بودم. شروع کردم به نوشتن تو صفحات آخر دفترچه‌ای که به عنوان چک‌نویس همراهم بود. نوشتم. خیلی نوشتم. راجع به هر چیزی که فکر کنید نوشتم. از حرف‌هایی که در لحظه می‌خواستم بزنم و خوردمشون تا حرف‌هایی که از خیلی وقت پیش رو دلم بودن. تا چند روز وضع به همین منوال ادامه داشت. من هر جایی که می‌رسیدم شروع می‌کردم به نوشتن و خالی می‌شدم. افکاری که می‌تونستن اشکم رو در بیارن، رام من شده بودن و خیلی آروم روی کاغذ می‌نشستن. ولی این وضع خیلی ادامه نداشت. بعد از چند روز، نوشتن شده بود وبال گردنم و احساس می‌کردم من رو ضعیف جلوه میده. نیاز به کسی داشتم که برای چیزایی که می‌نوشتم جواب بده، ولی کسی نبود. کسی نمی‌دونست که چی می‌نویسم. بودن کسایی که بخوان بدونن چی می‌نویسم. که بخوان کمک کنن. ولی نمی‌تونستم بهشون اعتماد کنم. هنوز هم نمی‌تونم.

بعد از این‌ که چند تا از راه‌های مشابه رو امتحان کردید، احتمالا به این نتیجه می‌رسید که خیر، راهش این نیست و سعی می‌کنید خودتون رو مجاب کنید که با دوستان و نزدیکانتون صحبت کنید. منطقی به نظر می‌رسه. شما دارید خودتون رو از نزدیک‌ترین افراد مخفی می‌کنید، این کار باعث میشه اون‌قدری که باید و شاید در کنار اون افراد حس راحتی نکنید و یا لذتی که از بودن با اون افراد می‌برید محدود به اوایل رابطه‌تون باشه (آدما براتون یه بار مصرف میشن). همون‌طور که خیلی کم‌رنگ اشاره کردم، شما خودتون هم از این اتفاق راضی نیستید و سعی می‌کنید باهاش مقابله کنید.

عزم‌تون رو جزم می‌کنید و یه مقدار راجع به خودتون می‌نویسید، بعد متن رو آمده فرستادن به یه شخصی می‌کنید. چشم‌هاتون رو می‌بندید و «اینتر» رو فشار میدید و بعد در حالی که قلبتون تندتند میزنه، پیام‌رسان رو می‌بندید و سعی می‌کنید ذهن‌تون رو منحرف کنید. چند ساعت می‌گذره. دوباره پیام‌رسان رو باز می‌کنید. طرف مقابلتون براتون یه پیام فرستاده. "چرا اینارو واسه من می‌فرستی؟" لبخند از روی چهره‌تون محو میشه و سعی می‌کنید به ناشیانه‌ترین روش ممکن این مشکل رو از سر خودتون باز کنید "ای بابا، ببخشید اشتباه فرستادم..." انگار اون هم منظورتون رو می‌فهمه. از اولش هم فهمیده بود "واسه کی می‌خواستی بفرستی کلک!؟" یه کم همین‌جوری صحبت رو ادامه می‌دید و خداروشکر! تموم شد...

کل روزتون از بین رفته. همه‌ش به این فکر می‌کنید که چرا این‌جوری شد و چرا این حرفو زدید و دوباره برمی‌گردید به روند قبلی‌تون و نوشتن و حرف زدن با کسایی که تو زندگی‌تون تاثیری ندارن و...

{فکر کنم این‌جا جای مناسبی باشه که برگردم به اول متن، به ترسی که ازش گفتم.}

دروغ نگفتم، اتفاق ترسناکیه واقعا. شاید اگه اون پیام رو به شخص بهتری فرستاده بودم این‌جوری نمیشد، ولی چه تاثیری داره!؟ ترسش که از بین نمیره! چی کار میشه کرد؟! انگار یا باید خودت رو تیکه‌تیکه کنی و له شی تا آخرش یه نفر پیدا کنی که بیش‌تر لهت نکنه یا این که همین سبک نوشتن و... رو ادامه بدی. کدومش درسته؟! ریسکه صرفا و بستگی به ریسک‌پذیریتون داره. طبیعتا حالت ایده‌آل اینه که بتونی کلی آدم مناسب پیدا کنی، ولی خب، ریسکه دیگه...

آره دیگه، فکر نکنم چیز دیگه‌ای مونده باشه که بخوام بگم. امیدوارم همه موفق باشیم و خواسته‌هامون برآورده شه.

Mail: 292.arma@gmail.com

دلنوشتهنوجوانیتنهاییjunk
کودک چند ساله
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید