همه از تبعیض بدشان میآید و عدالت را دوست دارند پس باور میکنند عدالت کمال است ،
من باور دارم صداقت اصل انسانی است چون دروغ شنیدن را دوست ندارم . و از این قبیل دوست داشتن ها و باور ها که گمانم امثالش را زیاد بشود جست.
آدمی آنچه دوست دارد باور میکند.
البته این آش آنچنان هم شور نیست که مثلاً سر ظهر چون دوست دارد شب باشد باور کند که شب است. نه ،
اما وقتی اوضاع آشفته و در هم باشد و موضوع مبهم ، حتما بین دو گزاره آن را باور میکند که دوست تر دارد .
جماعت پرسپولیسی به داور بازی باخته ماشاالله نمیگویند.
خلاصه این که ذهن بشر آنچنان هم منطقی و مستدل نیست .
در آزمایشی یک نیم کره مغز شخصی را با تصاویری تحریک کردند که بین سیب و هویج سیب بردارد .
یعنی نیم کره راست (چشم چپ) تحریک شد سیب بردارد .
به نیم کره چپ (چشم راست) صریح گفتند هویج بردار.
در نهایت دست چپ سیب را برداشت.
از آزمایش شونده پرسیدند چرا با این که با صراحت گفته شد باید هویج بر میداشت این کار را نکرد، مغز فرد که نمیخواهد یک پارچگی ذهن زیر سوال برود جملات توجیه کننده میسازد، حواسم پرت شد،هول شدم و از این قبیل .
یعنی خود ذهن گاهی نمیداند چرا تصمیمی را گرفته ،اما با دلیل تراشی آن تصمیم را برای خودش عقلانی ،دلیل مند و شاید بدیهی جلوه می دهد.
انسان کاری را انجام میدهد که دوست دارد ، مشقت کار را ،علاقه آسان میکند.
بزرگترین کارها همانهایی هستند که پشتشان یک خاطر خواهی عمیق هست.
اما اعتقاد باعث علاقه نمیشود .
مثلاً میدانم شنا کردن برای سلامت بدن و روان عالی است اما من شنا کردن را دوست ندارم .
این باور هیچ شور و شوقی در من نمیسازد.
شوق دلیل انجام کار است .
عمل باعث افزایش اشتیاق .
شوق و علاقه باور ها را میسازد.
در کل انجام کاری که علاقه دارید باورهای شما در مفاهیم مربوط به آن را شکل میدهد.