بسم الله الرحمن الرحیم
شب و سرد? ، بادی و خلوت تر نسبت به دیگر شب ها! « گفتم یکم خلاصه تر بگویم!»
داستان رو گم نکنیم.! از کلاس زبان ? فارغ شده بودم و درحال آمدن به جایگاه اتوبوس بودم ، که ایضاً، حواسم به شیرینی فروشی دست راست پیاده رو سقوط کرد! منم که اونقدر شِکمو که دل و جیگرم میخواستند شیرینی ها که هیچی خود مغازه دار هم بخورند ! « جهت اطلاع شما کاربر عزیز : مغازه دار یک مرد بالغ بود که بنظر من اصلاً اهل شوخی نبود! از اون ادمایی که شبیه گنگستر هستن!» کجا بودیم ؟ اهاا! پس از غافل شدن از خویشتن و بیرون اوردن سر از کُپه برف ، خانمی زیبارو و با حجاب و با حیا از خانه ? درامده و سطلی اب بر روی پیادهرو پاش داد. هیچی دیگه منم تا به خودم امدم و خواستم اَدای جکی چان رو در بیارم و جای خالی دهم ، کار از کار گذشته بود و من ماندم و کفش های خیس و نه چندان قشنگ اما جدید !? « مطمئنم اگر مامانی جونم متوجه بشه سر کفشام چی بلایی امده، حتماً مگس کش را .......، به طوری که هیچ گونه پرتویی از جانب خورشید بهش نخورد!»J ?
+« اقای دهقان ، چه خبره این همه حاشیه میری ، دِ بجنب دیگه ! مخاطب حوصله ش سر رفت ?»
_« باز تو امدی - کفْزَن-! اقا به توچه هی میای وسط صحبت من با خواننده عزیز میپری!» ?
+« آلو ، به من میگی به توچه ،من تو رو سر جات می شونم ، فقط صبر کن داستان تموم بشه!»??
شما خواننده گرامی ، به بزرگی خودتون ببخشید ، این صدای داخل سرم که اسمش- کفزن - هست بعضی مواقع شیطنت میکنه دیگه!?
بعد از اینکه ریخت ، یعنی اب ریخت روی کفش های نازنینم ، به ان خانم هر چه بد و بی راه در استین داشتم کردم و گفتم: « خانم محترم و گرامی ، با کمال احترام ، چه خبرتانه!؟ شما نمی خواهید به چپ و راست نگاه کنید کسی هست یا نه که اب بریزید؛ آخه توی این هوا، سگ را هم به آرپیچی ببندید، از کُنّامَش نخواهد بیرون اید، بعد شما جلوی در خانه تان را میشوید! - عجیب است - مگر نمی دانید ستاد مقابله با مواد مخدر به کمتر استفاده کردن از آب، تمکین کرده تا از جرم و جنایت ها در امریکا کم شود!?
در اخر گفتم شما باید یک جفت کفش نو، دقیقا مشابه همین شکل برایم بخرید! پس از اینکه این را گفتم، او رو به در خانه کرد و با صدای بلند نام ،حیدر، را صدا کرد. اولش فکر کردم می خواهد غرامت کفش هایم را بپردازد اما پس از اینکه حیدر اقا امد بالا، خودم را تا انجا که توانستم نگه داشتم تا نه عر بزنم و نه جیش کنم!?? « فکر کردم همسرش بود ! چون از یک زن زیبا و ملیح و دوست داشتنی ، همچین موجودی غول آسا ، جدی و زشت بعیده!?
همانطور که داشتم خودم را کنترل می کردم ؛ گفت: مشکلی پیش آمده ، مامان!...،
.
سلام ، قربان همتون که میخونید ? چون وقت نمی کنم ، داستان رو توی دوقسمت میزارم.
تا بعدی ، موفق باشید ?
دم غروب: ۱۴۰۱/۱۲/۱۰ ?