کدام لحظه را می توان یافت که از تو خالی باشد؟
کدام حرکت در زندگی ام که تو در آن نباشی معنا دار خواهد شد ؟
کدام لحظه ارزش زیستن بدون تو را خواهد داشت؟
من غرق در شادی ام چرا که تمام امیدواره هایم را به گردن توآویخته ام.
غرق در لذتم چرا که هنوز ضیافت پر شور چنان مرا به وجد می آورد که ابتدا و انتهایی ندارد.
ودلیلش فقط تو هستی .
اگر تو نبودی مرا چرا بودنی باشد و زیستنی ؟
هنوز گاهی با عینک های ته استکانی تردیدم زندگی را می نگرم.
موشکافانه به دنبال رنج های کشیده شده می گردم واز خودم سوال می کنم آیا این زیستن با رنج ارزش دارد؟
میدانی ...
آن لحظات به تو فکر نمیکنم...
به خیال خوش خیال خود در حال محاسبه ی دقیق میزان رنج و میزان تحمل و ارزش می گردم و خودم را زیرکی تصور میکنم که قرار است از زیر بار زندگی فرار کند. چرا که به نظرش زندگی رنج است.
بر من خورده نگیر.
که من تنها فراموش کاری زودرنجم...
محاسبه گری خوش خیال که زندگی را اعداد می بیند و به دنبال زیاد شدن اعداد می دود . گمانش این است که هر چه زیاد تر باشد بهتر خواهد بود. !
ولی زمانی که بهانه های کودکانه ام را دور میریزم و چشمهایم را میشورم تا طور دیگری ببینم. تو را میبینم.
و وقتی تو باشی دیگر کدام من ؟!
و کدام رنج ؟
و کدام عدد ؟
و کدام ارزش ؟
در میان بودنت چنان حل می شوم که انگار هیچ وقت نبوده ام!.
و آنگاه که تمام خیال و فکرم سرشار از «تو» باشد دیگر فرصت خیال و فکری برای «من» نمی ماند.
و انگار در آغوش نیستی مرده ام.
و دوباره می گویم.
وقتی تو باشی کدام مرگ؟
کدام ترس ؟
۲۹/۱۲/۹۸
۲۱:۴۶
∆√!∆