این روزها تقریبا ۱۵ دقیقه می نشینم . چشمانم را می بندم . آسوده و بی خیال، تنها و تنها نفس می کشم . غرق در سیاهی پشت چشمانم می شوم و فقط نفس می کشم . هر دم هوا را به درونم می برم ، تازگی و طراوت را به تمام بدنم می رسانم و از زندگی سرشار می شوم و در هر بازدم تمامی نگرانی ها را از تک تک اعضای بدنم خارج می کنم ، تهی می شوم از هر چیزی که نباید در من وجود داشته باشد . آنگاه با کمی مکث ، دوباره خودم را سرشار از زندگی می کنم .
و چقدر همین موج های آرام و همیشگی نفس هایمان شگفت انگیزاند .
هر لحظه به خودم یادآوری می کنم که فقط همین نفس !
و دیگر بار فقط همین نفس !
و به خودم یادآوری می کنم که مهم ترین کاری که در حال انجام دادن هستم همین کاری است اکنون در حال انجام دادنش هستم .
آرام و بی دغدغه ، گویا تمام جهان منتظر است که این سکوت و تاریکی که من خود برای خودم دست و پا کرده ام تمام شود .
و زمان به نظاره من ایستاده است .
آنقدر عمیق می شوم که اجازه دهم تمام احساساتم آرام شود .
هر احساسی که باشد کمی خودنمایی می کند و در سکوت و تاریکی برای همیشه محو می شود. و من می مانم و یک دنیا سکوت !
این روزهایم را خیلی دوست دارم . گویا با درونم آشناترم . گویا به نقطه ای جدید از دنیا سفر کرده ام .
تلوزیون را مدت هاست که برای شنیدن خبری جدید روشن نکرده ام .
و مدت هاست که در شبکه های اجتماعی پرسه های الکی نمی زنم .
نمی خواهم به همین راحتی این خلوت دنج و جانانه را از کف بدهم و جای آن را پر کنم با هزاران دغدغه ی بیرونی که هیچ وقت خدا نمی گذارند آدمی یک نفس از سر حلاوت بکشد !
31/4/1401
16:39
∆√!∆