ara
ara
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

روزمره نویسی / ترمیــــــــــــــنال

از اینبار میخوام به سبک نوشته های توی دفترم اینجا هم خاطرات روزهام رو بنویسیم

به نام خدا

سلام . شنبه 4 آبان

دوباره ساعت شیش زنگ گوشی به صدا دراومد یه مارتون دیگه شروع شد . طبق عادت پاشدم از پنجره بیرون رو نگاه کردم خیلی شدید داشت بارون می اومد بارون از ساعت ده یارده دیشب که شروع شده بود یه ریز داشت میمود . سریع پاشدم اماده شدم بازم وقت نبود مسواک بزنم یا موهام رو درست کنم یه دونه لیمو شیرین خوردم مثلا خودمو تقویت کنم که ارش ( اسم فرضی . اخه فویبا لو رفتن اطلاعات به درد نخورم رو دارم :) ) مریض شده من نشم .مو هام رو اب نزدم گفتم داره شدید بارون میاد خیس میشن بعدا دست میکشم درست میشن (اوج تنبلی ) . تا مترو پیاده رفتم خیس شدماااااااااا.

عاشق تعطیلاتم لامصب جوری مترو رو خلوت کرده بود که ادم فاز اروپا میگرفت. اما خو چرا هوا بارونی میشه دیگه اتوبوس موتوبس گیر نیامد بخدا یه ربع منتظر شدم . زن مرد به صورت گوسفندی ریختیم داخل اولین اتوبوس که اومد هرچند میدونستم باید یه مسیری رو پیاده برگردم ولی رفتم چون بارون رو دوست دارم بخصوص قدم زدن اونم اول صبح . من دارم کم کم پیر میشم باید تا جونم این کارو بکنم چهار روز دیگه پیر میشم و با این کارا زودی مریضی میشم ( سی ویه سالمه در جریان باشید)

روز کسالت باری بود بیشترا رفته بودن مرخصی کاری خاصی هم نبود انجام بدیم نهار مهارم خو تعطیل . منم مرخصی فردا رو اوکی کردم و به دوستم توی ترمینال جنوب یه زنگ زدم برای بلیط و هماهنگی ساعتو دوباره استراحت تا پایان ساعت کار:)

رفتنی همکارم گفت باهم میریم تا یه جا میرسونمت از من انکار از اون اصرار . رفتیم نردیک خیابان 17 شهریور گفتم من بقیشو خودم میرم تو برو .پیادم کرد من ساده فکر میکردم نزدیکه نگو خیلی راه خیلیااااااااا. دست کردم توی جیبم کارتم بود و دوسه تا رسید کارتا .پول نقدم که مثل همیشه هیچی (هزاربار گیر افتادم اما ادم نمیشم که ) گفتم پیاده میرم و راه افتادم . قبلش اینم بگم که کولم حداقل پنج کیلو بود یه قلم لب تاب دو کیلو ،سه کیلو لباس نشسته ببرم شهرستان مامانم بشوره . تازه بلیط فروش بهم زنگ زد سریه میاد اتوبوس میخواد بره . من شاید چهار پنج کیلومتر رو مجبور شدم بدوم شایدم بیشتر ولی خوب رسیدماااااا. رسیدم ترمینال سویشرتمو که در اوردم کلا پیرهنم خیس شده بود از عرق . توی اون هوا که ادم سردش میشه من عرق کرده بودم . اتوبوس رهسپار دیار خوب خونمان شد . زنگ زدم خونه داداشم رو دوباره برده بودن دکتر براش سرم زدن و کلی دارو و درمان ( یادم رفت بگم ارش صبح راه افتاده بود ظهر رسیده بود خونمون)

تو رو خدا کسایی که میرید کربلا مراعات کنید چون حامل بیماری هستید . الان داداشم چهار روزه شدید حالش بده. ما که حلال نمیکنیم اینجور ادما رو هر چند کربلایی باشن

روزمرگیداستان نویسیخاطرهکربلا
من در دنیای زندگی میکنم که دنیام رو گم کردم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید