اگر از اون دسته آدمهایی هستین که هیچوقت برای یه مصاحبه کاری استرس نمیگیرین یا هرگز موقع انجام یک ارائه آرامشتون رو از دست نمیدید، احتمالا این پست برای شما نیست. ولی اگر مثل بقیه ما هستید که گاهی قبل از ورود به مکان مصاحبه شدیدا تپش قلب میگیرید یا وقتی دارید به گروهی از شنوندگان مطلبی رو ارائه میدید کمی احساس آشفتگی میکنید، شاید تو این پست ترفندی رو یاد بگیرین که کمک کنه.
اجازه بدید قبل از اینکه بپریم تو داستان من و اینکه خودم چطوری با این استرس کنار میام، جهت ادای احترام به علم و دانش یه لیست خیلی مختصر از مواردی که محققان گرامی به نتیجه رسیدن که کارآمد هستن اینجا قرار بدیم. اگر فکر میکنید شما هم مثل من بارها و بارها اینها رو شنیدید و خوندید، از روی این لیست بپرید و برید سراغ پاراگراف بعدی.
منم همینطور. همه اینها رو بارها و بارها خوندم و دیدم ولی باز هم آدم یا به خاطر رعایت نکردنشون یا به خاطر چیزهای دیگه، گاهی در شرایطش که قرار میگیره دچار استرس میشه. من شخصا این استرس رو در مصاحبه کاری بیشتر حس میکنم. در همه انواعش. چه مصاحبه حضوری، چه مصاحبه ویدیویی چه مصاحبه تلفنی. ولی اجازه بدین یه خاطره تعریف کنم.
چند سال پیش در یه شرایط نسبتا غیررسمیای قرار بود با چند نفر مصاحبه کنم. یه حالت کوچیکی از همون استرس مصاحبه رو داشتم همچنان. به هر حال، این هم یه شرایطی بود که خیلی توش قرار نگرفته بودم و به صورت جدی مربوط به تعامل با آدمها بود. به عبارت دیگه، هر دو تا ویژگی لازم برای قرار گرفتنش در این دسته از استرسهایی که اینجا راجع بهشون صحبت میکنیم رو داشت.
طبیعتا چون من در موقعیت مصاحبهکننده بودم، خیلی خوب نبود که دیده بشه استرسم پس با اعتماد به نفس شروع کردم. در حد یکی دو دقیقه که از صحبتمون پیش رفت، متوجه استرس و نگرانی مصاحبهشونده شدم! طبیعی بود البته. دقیقا مثل اکثر آدمهای دیگه که در شرایط مصاحبه شدن قرار میگیرن نگران بود. نگرانی ویژه یا استرس حادی نداشت. صرفا مثل بقیه. ولی نکته جالب این بود، که به محض اینکه استرس اون رو دیدم خودم کاملا آروم شدم. یه اتفاقی در این فضا که من نگران این مصاحبه و این اتفاق بودم ولی به محض اینکه دیدم طرف مقابلم هم نگرانش هست، باعث شد خیلی سریع تمرکزم بره روی اصل صحبت به جای نگران بودنش.
بیشتر که بهش فکر میکردم به این نتیجه رسیدم که به نظر استرس و نگرانیای که ما در مصاحبه یا ارائه داریم در واقع ترس ما از قضاوت طرف مقابل ماست. از اینکه اون آقا یا خانم مصاحبه کننده یا این جماعتی که جلوی من نشستن تا براشون ارائه بدم چه قضاوتی از عملکرد من میکنن؟ و وقتی در شرایط برعکسش قرار گرفتم که دیدم کسی که روبهروم نشسته نگران قضاوت من هست، خیلی سریع باعث شد در موقعیت دست بالایی ببینم خودم رو و به جای اینکه من هم نگران قضاوت اون شخص یا قضاوت کلی از این مصاحبه باشم، بتونم تمرکز رو بذارم روی کاری که داشتم انجام میدادم - که در اون شرایط، مصاحبه کردن بود.
و از اون روز تا الان هم همیشه همین کار رو میکنم. هر وقت در یه مصاحبه کاری قرار میگیرم، با خودم فرض میکنم این آدمی که الان جلوم نشسته و داره من رو مصاحبه میکنه اولین بارش هست که مصاحبه انجام میده و الان خیلی نگرانه که گند نزنه. حالا ممکنه در واقعیت این آدم شغلش در ۳۷ سال گذشته فقط مصاحبه کردن بوده باشه. مهم نیست. من فرض میکنم دفعه اولش هست و استرس داره. همین فرض قوی باعث میشه که استرس من از بین بره. باعث میشه که من خودم رو در جایگاه دست بالا ببینم و بتونم راحت مدیریت مکالمه رو به دستم بگیرم.
این فرض کردنه البته به این سادگی شاید نباشه برای همه. باید کاملا مطمئن باشید از این تصور فرضیای که دارید برای خودتون. یعنی باید در اون لحظات عمیقا حس کنید که شخص مقابل تازه کاره و نگرانه. از تخیل قویتون استفاده کنید.
شرایط ارائه دادن هم داستان مشابهی داره و ایدهش از همونجا نشات میگیره. هر دفعه قرار هست ارائه بدم به جای اینکه مخاطبینم رو آدمهای حرفهای و در انتظار قضاوت کار من ببینم، یه سری کودک فرضشون میکنم. فرض میکنم یه گروه از بچههای کوچیک جلوم نشستن و من قراره این مساله رو به نحوی که متوجه بشن و براشون هم جالب باشه ارائه بدم. نه تنها استرس و نگرانی رو حذف میکنه بلکه ارائه رو هم خیلی قشنگتر میکنه. چون باعث میشه از زبان سادهای استفاده کنم که برای بچهها قابل درک باشه، آروم و شمرده صحبت کنم که متوجه بشن و موارد مشابه. این هم مجددا فرض قویای هست چون ممکنه مخاطبین شما واقعا بچه نباشن ولی از تخیلتون استفاده کنید و فرض کنید بچه هستن و راحت پیش برید. در این مورد دوم، پدرم هم از اوایل سن و سالی که گاهی ارائه میدادم برای دیگران این نکته رو بهم میگفت ولی برای اینکه این فرض کردن راحتتر باشه همیشه میگفت فرض کن داری برای فلان پسر فامیل توضیح میدی. و من اون آدم رو تصور میکردم که جلوم نشسته. و کمک کننده بود همیشه. چون نه تنها اون آدم چند سال از من کوچیکتره بلکه من شناخت کاملی از اون آدم دارم و هیچگونه و در هیچ شرایطی جلوی این آدم استرس ندارم. همیشه هم خودم رو دست بالا میبینم در شرایطی که باهاش مکالمهای دارم. شما هم میتونید اگر تخیل خشک و خالیش سخت بود یک همچین آدمی رو پیدا کنید در اطرافیانتون و فرض کنید دارید برای اون ارائه میدید یا فرض کنید اونه که داره این سوالات رو از شما در مصاحبه میپرسه.
اگه خاطره جالبی چه در مصاحبه چه در ارائه مربوط به چیزایی که اینجا تعریف کردیم دارین و میخواید بقیه هم استفاده کنن ازش، میتونین یا به ایمیلم ارسال کنید یا پای همین پست در بخش نظرات ارسال کنید. آدرس ایمیلم هم از اینجا قابل دیدن هست.