به نام خدا
زمانی می پنداشتم که در روزگاران دور
وقتی که خانه هایی که در آن ها زیسته بودم ، ویران شدند
و کشتی هایی که باآن ها سفر کرده بودم، در هم شکستند
نام برده خواهد شد
همراه با نام دیگران
می پنداشتم که چون تنها آن چه را
به کار آدمیان میخورد ، ستوده ام
آن چه در روزگار من خطا شمره میشد
چون در برابر ستم ایستاده ام
و خدمت گزار انسان ها بوده ام
چون با فروتنی به پرسش های آنان پاسخ گفته ام
شعر سروده ام و از این رهگذر زبان را باور کرده ام
چون به مردم راه زندگی را نشان داده ام
نام من روی سنگ گورم نقش خواهد بست
و در کتاب ها به آن اشاره خواهد شد
اما امروز
آرزو می کنم که نام من فراموش شود .
چرا باید سراغ نانوا را گرفت
وقتی به اندازه ی کافی نان وجود دارد؟
چرا باید برف آب شده را ستود
هنگامی که برف های نو در راه اند؟
چرا باید از گذشته یاد
زمانی که آینده ای هست؟
چرا باید نام من برده شود؟؟؟
برتولت برشت