دوره ی کارشناسی من، عبث ترین دوره ی حرفه ای من بود. رشته ای خواندم که به هیچ جای من بند نبود. واحد به واحد پاس کردم و نمی دانم لای چی بپیچمش که گوشه هایش بیرون نزند.
در تمام آن چهار سال، پلاسِ کانون های ادبیات و سینما بودم برای پیدا کردن مفری، برای صحبت با کسانی که آنها هم مطرودِ پرستاره بودند.
از آن دوره، اما زندگی زیسته ی عمیقی پیدا کردم. هر چند پر بود از بی خوابی ها داخل خوابگاه های بو گرفته. آنجا از من کتاب خوانی حرفه ای ساخت؛ دوازده تا داستان کوتاه جان دار درآمد و یکی دو خواننده ی وفادار پیدا کردم. یک کلیکسیون از حشرات و جک و جانور هم جمع کردم، شدند همدم.
باقی اش هم بی حاصلی بود.