عبدالرضا شفاعت
عبدالرضا شفاعت
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

“نزار”

اهل عشق‌و یاری‌یَم امّا ندار میدانی‌یَم

اهل با هم بودن‌م امّا کنار میدانی‌یَم


کوه دردم، دست‌های پینه بست‌م رو ببین

نشئه‌ی عشقِ تواَم امّا خمار میدانی‌یَم


راه‌ دوری آمدم من پا برهنه سویِ تو

اسبِ عشق‌م گم شده امّا سوار میدانی‌یَم


جنگ‌جویی خسته‌ام برگشته‌ام از راهِ دور

چون گدایی ساده‌ام امّا تزار میدانی‌یَم


از تمام مردمان دل کنده‌ام از شوق تو

فارغ از کل جهان امّا دچار میدانی‌یَم


جان خود را می‌کنم یک‌جا نثار زلف تو

با همین دل‌دادگی‌ امّا نزار میدانی‌یَم



#عبدالرضا_شفاعت

شعرغزلقصیدهدلنوشته
در جاده‌ی شعر با کفش‌هایِ یک نویسندهٔ به سمتِ رؤیایِ بازیگری میدَوَم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید