آبی خاکستری
آبی خاکستری
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

روزی که با دیگری رفت!

نمیتونستم تو خونه گریه کنم چون منو جوری میشناختن که هیچ چیزی برام اهمیتی نداره و بیخیالتر از این حرفام.
بخواطر همین زدم از خونه بیرون مسیر همیشکی تا دانشگاهو رفتم ، رفتم نشستم تو ایستگاه اتوبوس ولی سوار هیچ خطی نشدم .

هندزفریمو گذاشتم تو گوشم و گریه کردم ،فقط گریه کردم نمیدونم چندتا اهنگ پخش شد چون فقط نمیخواستم صدای اطرافمو بشنوم.

اون روز فکر میکردم دنیا برام تموم شده ،فکرمیکردم دیگه نمیتونم خودم باشم البته همینطور هم شد ،نشد که خودم باشم.

همه سعیمو کردم،خیلی تلاش کردم ولی نشد ،دیگه نتونستم به هر چیز مزخرفی بخندم،دیگه نتونستم با هر اهنگ مسخره ای برقصم ،دیگه با بقیه شوخی نمیکردم و سربه‌سر هیچکی نمیزاشتم .

من اون روز خودمو گم کردم.

خودمو تو ایستگاه اتوبوس نزدیک خونه ۱۵ آبان ۱۴۰۰ گم کردم و دیگه نتونستم پیداش کنم.

: )
: )





دلنوشتهداستانخاطره نامه
نوشتن در مسیر جستجوی خود
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید