امشب از دلتنگیات همپایِ باران مینویسم
شرحِ حالی تلخ را با حالِ ویران مینویسم
یادِ آن شبهایِ روشن، یادِ آن رخسارِ یاس
بر تنِ این کوچهی خیس و پریشان مینویسم
حرفهای مانده در دل را، غمِ نشکفته را
بینقاب و بیتعارف، لخت و عریان مینویسم
داغِ سنگینِ نبودت، بر دلِ ایوان نشست
قصهام را از همین ایوان به تهران مینویسم
در نگاهِ دیگران، کوهی صبور و محکمم
از تو اما، از غمت، با چشمِ گریان مینویسم
رفتهای، اما خیالت ماندنیتر از خودت
این تناقض را چنین تلخ و فراوان مینویسم
هر نفس در سینهام، تاوانِ آن دل بستن است
عمرِ باقیمانده را، در بندِ تاوان مینویسم
خاطراتت مثلِ زخمی کهنه، سر وا کرده است
امشب از این زخمِ کاری، شرحِ درمان مینویسم
کاش پایانِ خوشی میداشت این قصه، ولی
با تاسر و تأسف، خطِ پایان مینویسم
