ویرگول
ورودثبت نام
آقای شاید ...!
آقای شاید ...!بخوانید و بر حال شاعر بگریید . . . Telegram Channel : @AghayeShayad
آقای شاید ...!
آقای شاید ...!
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

نامه‌ای به ملوک . . . .

ملوک جان،

دلشادِ بی‌رحمِ من،

آن‌که گریه نمی‌کند، فقط نگاه می‌کند و آدم را به درّه می‌فرستد…

از شب آن مجلس تا حالا،

هر شب زلفم را می‌ریزم کف اتاق،

با تار می‌زنم،

و توی سازم فقط صدای پاشنه‌ی کفش تو می‌پیچد.

می‌دانی؟

تو نرقصیدی،

اما من افتادم.

تو نگفتی “بمان”،

اما من ماندم،

در میان بوی پوستِ عرق‌کرده‌ات و نگینی که افتاده بود لای پرده‌ها.

ملوک،

از آن شب، دهانم طعم دیگری گرفت.

انگار در آن پیاله‌ی چای،

تو چیزی ریخته بودی.

نه قند، نه هل…

بوسه‌ی نخورده‌ای شاید،

یا اشارتِ نامرئی‌ای به بندِ کرستت.

ملوک…

درست همان لحظه که بلند شدی،

یقه‌ی پیراهنت جا ماند روی انگشتِ نگاهم.

و من هنوز نمی‌دانم با این تکه‌ی نخ، چه کنم؟

ببافم و روسری‌ات کنم؟

یا حلقه‌اش کنم و به گردن خودم بیندازم که خفه شوم؟

تو زن نبودی آن شب…

بلایی بودی.

گناهی، قبل از خلقت.

زنی با لب‌های دوتکه،

که اگر یکی لبخند بزند،

آن‌یکی زهر می‌ریزد توی دلِ مرد.

دلشادالملوک،

تو مرا شاعر کردی.

با همان چرخیدن‌ات،

با همان صدای آه‌ات وقتی گل‌سر را باز کردی.

حالا شعرهایم را بخوان…

همه را برایت نوشته‌ام.

در بعضی‌شان زن لختی هست که گیس‌اش را به گردن مردی می‌پیچد…

نترس.

او تویی.

و آن مرد، هنوز با دهان باز،

به بوسه‌ای فکر می‌کند که وعده بود،

اما هرگز نرسید.

با حنجره‌ای که دیگر نمی‌خواند،

مجیب‌الغمّ

(آن مردِ خجالتیِ مجلس، که با نگاه تو لال شد، و با قهر تو مجنون…)


شب
۳
۰
آقای شاید ...!
آقای شاید ...!
بخوانید و بر حال شاعر بگریید . . . Telegram Channel : @AghayeShayad
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید