سریع حاضر شدم و از خانه بیرون زدم. سعی میکردم از پلههای ساختمان به آرامی پایین بروم تا کسی را از خواب بیدار نکنم. نزدیک سحر بود و کمکم ساعت کاری خورشید داشت شروع میشد. خروس همسایه هم یکسره میخواند. راستی من در مورد خروسها به یک مورد جالب پی بردم و آن این است که صدای خروس ها "قوقولی قوقو" نیست و رسانهها ما را گول زدهاند! من خودم چندین بار از خروس همسایه مان شنیدهام. بیشتر میگوید: قوقیقوقووقووو. اصلا "ل" را نمیگوید. شاید هم این خروس بنده خدا کرونا دارد و صدایش گرفته که این چنین میخواند. ولی خب اگر کرونا دارد، پس چرا اینقدر راحت و بیماسک در خیابانها راه میرود!؟ باید از خودش بپرسم. رفتم نزدیکش و ماسکم را کشیدم پایین.(طبق عادت، موقع صحبت کردن ماسکم را میکشم پایین.)
احوالش را پرسیدم و برای اینکه سر صحبت را باز کنم به او گفتم: روزگار عوض شده. این روزا مردم تازه ساعت سهی شب میخوابن، بعد تو میای همین موقع میخونی؟ درخواست بده ساعت کاریت رو بکنن ۱۱ به بعد که لاقل یه فایده داشته باشی.
با اوقات تلخی گفت: از ادارهی زمان به ما دستور دادهاند که موقع سحر بخوان ما هم موقع سحر میخوانیم. حوصلهی این کاغذ بازی ها رو ندارم.
در بین سخن، از او دربارهی کرونا داشتن یا نداشتنش سوال کردم. بااینکه برای تست دادن سه جای مختلف رفتهبود و هر سه جا تستش مثبت شده بود، باز هم تاکید داشت که کرونا نگرفته است. یکسره با حالت عصبی میگفت: "البته این تستها ۶۰ درصد خطا داره" فکر کنم این کلمهی "۶۰ درصد" را هفت هشت بار گفت.
به او گفتم: خب حالا فرض کنیم اصن کرونا نداری، چرا بی ماسک اومدی بیرون؟ به هر حال باید ماسکت رو بزنی.
گفت: من اصلا به کرونا اعتقادی ندارم. این بازیها رو در آوردن تا به مردم ماسک و واکسن بفروشن.
خواستم با او بحث کنم ولی داشت دیرم میشد و باید سریع میرفتم.
گفتم: چی بگم والا... خیله خب من یه کاری دارم باید برم. فعلا خداحافظ.
گفت: بسلامت. حالا کجا با این عجله؟
گفتم: دارم میرم مرغ فروشی ته کوچه. اگه از الآن برم میتونم بدون اینکه توی صف معطل شم مرغم رو بگیرم.
این حرف آخرم خروس را حسابی غیرتی کرد. صدای بلندی از خودش درآورد و ناگهان به سمت من پرید و پشت سر هم بال بال زد. منم تازه فهمیدم چه سوتی بدی دادهام و به سرعت محل را ترک کردم. شما هم از این به بعد حواستان باشد که جلوی خروسها از صف مرغ حرف نزنید.