ویرگول
ورودثبت نام
...
...
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

در میان یادداشت‌ها

امشب برای اولین بار فهمیدم که ۴۰ سال پیش، دوستان پدربزرگ پدری‌ ام(باباحاجی)، او را گول زده‌اند و دسترنج چند ماه کارگری‌اش در تهران را دزدیده‌اند. گویا باباحاجی زمستان‌ها برای کار به تهران می‌رفته. پدرم می‌گوید او در باغ‌های شاه کار می‌کرده. یک سال که درآمد خیلی خوب بوده، قصد کردند با برخی از دوستان به کربلا بروند. اما همان‌ها پول‌های باباحاجی را هاپولی می‌کنند. من ۴۰ سال بعد از این واقعه سوختم و احساس ضعف کردم. لعنت به ذات کثیف‌شان. حیف که فحش‌ها به جایی نمی‌رسند.

باباحاجی را نشناختم. ای کاش بیشتر زنده می‌ماند.


پ.ن: در میان یادداشت‌ها، ۱۳ اردی‌بهشت ۱۴۰۱، با کمی تغییر

پدربزرگدزدیتهرانکربلا
جستجوگر، کمیت مهم‌تر است
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید