Emily
Emily
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

بریم کوه.

خب طبق معمول میخوام حرف بزنم و یک‌ خاطره تعریف کنم. من بعد هزار سال رفتم کوه کلا طبیعت گردی و دوست دارم*فک کنم از پست هام متوجه اش شده بآشین.

رفتم کؤه و با کلی بی فرهنگی اشنا شدم. ما رسما رفتیم تو خونه ی کلی موجود دیگه و از مهمون نوازی شون سو استفاده میکنیم،اونجا که بودم شکار دیدم قبلا هم گفتم ما لیاقت اون تفنگ هارو نداریم،اونجا له شدن و کشته شدن کلی حشره دیدم،سنجاقک،مورچه،سوسک و.. کشته شدن.

این ذره ای از بی فرهنگیه من انقدر اشغال دیدم اونجا که انگار نه انگار اومدیم تو طبیعت!

غیر از همه ی اینا کلی شاخه ی درخت رو قطع کرده بودن رو تنه هاشون متن نوشته بودن

من انقدر ناراحت شدم که اعصبانیتم رو دارم روی ویرگول خالی میکنم. ولی یکم حرف دلم هم بزنم دیگه..

روی کوه که بودم با تمام وجودم مطمئن شدم من خیلی کوچیکه ام من و مشکلاتم خیلی کوچیکیم!ما هنوز بچه ایم ولی میتونیم با سختی از سختی ها عبور کنیم.. میتونیم برای یک بارم که شده احساس فتح شدن قله ی ارزو هامون رو حس کنیم،شاید برای حس کردنش سختی زیادی بکشیم ولی میرسیم بهش نه؟


طبیعت گردیکوهخاطره
یک نویسنده ی ناقابل که مینوشت:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید