ویرگول
ورودثبت نام
Emily
Emily
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

چه شد که این عکس را گرفتم؟

ساعت دو شب بود

فکر و خیال رهایم نمی‌کرد که راهت بخوابم،خسته بودم اما روحم تازه داشت به این فکر میکرد که زنده تر و شاداب تر از همیشه باشد.

عجیب است دیگر نه؟ همه خواب بودن ساعت حتی به ۴ هم رسید و من بودم و خودم، اینکه من فقط بیدار بودم چیز عجیبی نیست،اینکه من تنها در حال خود خوری و فکر و خیال بودم و تنها ۵ متر آنطرف ادم هایی داشتند خواب هفت پادشاهی را می‌دیدند عجیب بود.

به این فکر کردم اگر اعضای یک خانواده به این شدت باهم در ثانیه ها و لحظه هاشون فرق دارند،اعضای یک کشور چه هستند؟ یعنی ممکن است وقتی یک شخص میمیرد شخصی به دنیا بیاید یا در زمان گریه من شخصی قهقهه میزند یا در زمان ختم دوستی شخصی عروسی میگیرد

در این فکر بودم که صدایی پشت در اتاقم کاری کرد خشکم بزند ، صدای خرخر ریزی که از قسمت تاریکی به سراغ روشنایی اتاق میآید.

در اتاق به آرامی باز شد و با موجودی ریز،خسته،خوابالو رو به رو شدم.

سگ کوچک در اتاق را با سرش هل داده بود و به اتاق من آمد تا باهم بخوابیم و من در تنهایی فکر نکنم!


خوابآرامی موجودیاتاق اتاقاتاق باهمداستان عکس من
یک نویسنده ی ناقابل که مینویسد از چیز هایی که می‌بیند،میشوند و می‌گوید:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید