حساس بودنِ من منجر به روانشناس شدنِ من شده است و روانشناس بودنِ من باعث میشود که آثار و پیامدهای هر عمل و عکسالعملی را با معیارهای روانشناسی بسنجم.
سخن گفتن دربارهی مرگ به خودیِ خود تلخ است و در این ایامِ کرونا و تحریم شاید آخرین سوژهای باشد که کسی مایل است دربارهی آن چیزی بشنود. با این حال من در این یادداشت به چندین دلیل به ناکارآمدی عزاداری ایرانی برای کسانی که در معرضِ آن قرار میگیرند، میپردازم:
اول اینکه این سبک عزاداری بخشی از دنیایِ شیرینِ کودکی من را تیرهوتار کرد و آثارش امروز نیز ادامه دارد.
دوم اینکه استمرار این نوع عزاداری در روانِ انسان جوارح و نارساییهای روانی ایجاد میکند. (نوعی مشغله و کابوسِ ذهنی میشود.)
و مهمتر از همه اینکه چه در صحبتهای شفاهی و چه در مکتوباتِ قلمی ندیدهام که کسی به آن اشاره کند.
مرگ شتری است که در خانهی هر کسی میخوابد. به نظرِ روانشناسانی همچون اریکسون هر چقدر بهتر زندگی کرده باشیم و کمتر حسرتبهدل و پشیمان باشیم راحتتر با مرگِ خویش کنار میآییم.
در فرهنگهای مختلف برخوردهای متفاوتی نسبت به مرگ صورت میگیرد اما آنچه میتواند برای ما جالب به نظر برسد آن است که در بسیاری از فرهنگها، «مرگ» و شخصِ مرده مربوط به گذشتهای هستند که صلاح نیست به یاد آورده شوند چون غبارِ مرگ را به زندگی زندگان میپاشند و خب چنین چیزی خوشایند و مطلوب نیست. این در موردِ مرگِ افرادی که عزیزترینِ افراد محسوب میشوند هم صدق میکند.
مثلا ژاپنیها خاطراتِ فردِ مرده را فراموش میکنند و دربارهی او حرفی نمیزنند، اگر دربارهی متوفی با یکی از بستگان صحبت کنید او احتمالا با بیمیلی میگوید: «خوب زندگی کرد و حالا مرده است. همین و بس.»
مسلمانهای اهلِ سنت نیز با مراسمی ساده مرده را دفن میکنند و با یاد کردن از او، مرده را به دنیایِ زندگان گره نمیزنند. حتی اگر آن شخص پادشاه عربستان یا امیرِ کویت باشد.
جدای از دیدگاههای مرتبط با جایگاه مرگ و زندگی و رابطهی آن دو که بحثی وابسته به فرهنگ است. یک رویکرد جهانشمول در موردِ مرگ و مراسم آن وجود دارد که موردِ پذیرشِ همهی دنیا قرار گرفته است:
اول اینکه برگزاری مراسمِ مرگ نباید به شکلی باشد که عمومِ مردم را متاثر کند. همانطور که مثلا مراسمِ عروسی همسایه نباید آرامشِ شما را سلب کند.
دوم اینکه مراسمِ مرگ نباید به شکلی باشد که آسایش و آرامشِ روانی را از بستگانِ درجهاولِ متوفی سلب کند. (اگر متوفی چهرهای محبوب و ملی باشد.)
به زبانِ سادهتر مرگ و مراسمِ آن باید خصوصی و بیسروصدا باشد. حتی اگر متوفی مارادونا باشد.
هنوز یک هفتهای از مرگِ مارادونا نمیگذرد و اگر خبرها را دنبال کرده باشید حتما اطلاع دارید که تدفینِ او به شکلی خصوصی انجام شد. برای آنکه صاحبعزا دوست دارد حریم و آرامشش در این شرایط سخت حفظ شود و مردم از سروکولِ تابوت بالا نروند و به دنبالِ گرفتنِ سلفی با دیگر افرادِ مشهوری که به مراسم آمدهاند نباشند. نظیرِ آنچه که در خاکسپاریهای افرادِ معروف در ایران میبینیم.
حتی چنین رویکردی به مرگ در فیلمهای سینمایی آمریکایی هم دیده میشود:
محلِ مرگ در این فیلمها محلی سبز و زیبا و دنج و آرامشبخش است. مانندِ یک پارکِ جنگلی.
کشیشی که به مراسم آمده است ناله و مویه را نمیاندازد و سعی نمیکند به زور گریهی حضار را در بیاورد.
حضار از روی ریاکاری یا حقبهجانب شدن برای ارثومیراث، به سروصورت خود چنگ نمیزنند و گریه و زاری نمیکنند.
حتی اگر کسی عمیقا متاثر و ناراحت باشد سعی میکند به آرامی گریه کند و آرامشِ روحانی فضا را به هم نزند.
اما گفتم که رسمِ عزاداری در ایران بخشی از کودکی من را تیره کرد. چطور؟ داستان چه بود؟ ذکر خاطراتی شاید این مقایسه را تکمیل کند!
بچه که بودم انگار مردم بیشتر میمردند! کوچهها و خیابانها پر از حجله بود. مهمترین قسمتِ تشییعجنازهی افراد برای من پریدن از خوابِ صبحگاهی با نوای «به عزت و شرف لا الله اله الله، لا الله اله الله» بود که از سوی تشییعکنندگان با لحنی به غایت ترسناک و با شدتی زیاد فریاد زده میشد. انگار که این عزرائیل بود که از حنجرهی آنها صفیرِ مرگ میکشید!»
اما این پایانِ داستان نبود، صاحبانِ عزا کارِ کفن و دفن را که تمام میکردند. (که خودِ آن هم داستانی است! شنیدهام یکی از محرمینِ فردِ متوفی باید در زمانِ گذاشتنِ سنگِ لحد روی او، به داخلِ قبر برود و کاری تشریفاتی انجام دهد، که قطعا آسیب روحی زیادی به او میزند. خوشبختانه تاکنون خودم در معرضِ چنین داستانی قرار نگرفتهام و جزئیات آن را نمیدانم.) به خانه برمیگشتند و بساطِ ضبط صوت و نوارعبدالباسط را علم میکردند تا کودکِ خردسالی که من باشم تجربهای دیگر از لرزه بر اندامم داشته باشم.
عبدالباسط با آن لحنِ خاصش سورهی شمس را میخواند و چشم و دهانِ من به عکسِ جوانِ ناکامِ محل که عکسش به حجله زده بود خشک میشد. و این داستان بارها تکرار میشد.
البته منظور من نقد یا اعتقاد به عدم استفاده از مولفههای مذهبی نظیرِ ذکر و دعا در مراسم مرگ نیست. اما به کارگیری مذهب در مصیبتی همچون مرگ باید به نحوی آرامشبخش باشد. طوری که بستگان یا افرادی غریبه که به نحوی در معرضِ این مراسم قرار میگیرند، اینچنین پریشان نشوند. همچنین روحِ حساس کودکان، سالمندان و افرادی که ناراحتیهای قلبی و عصبی دارند، باید در نظر گرفته شود.
عواقبِ این تشییع جنازههای خوفناک در دورانِ کودکی من به شکلی بود که اکنون بیش از آنکه از درگذشتِ نزدیکانم بترسم، از تصورِ مراسمِ تشییع آنها خوف و هراس داشته باشم.
امید است که کودکان این نسل چنین بهرهای نداشته باشند!