alimo
alimo
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

شعر | صبح فردا

این منم من بشری روی زمین

بشری با عرق روی جبین

وَ لبانی بسته ، دیدگانی خسته

همچنان بیدارم.

ز زمین و ز زمان بیزارم

«روزگارم بد نیست ، تکه نانی دارم»

به خدا می گویم:«کی به پایان برسد حرف و شعار؟؟؟؟ ، کی به پایان برسد جنگ و دلار؟؟؟؟؟

آن ز بازار کساد ، آن هم از وضع فساد ، ای خدا ما چه کنیم؟؟؟؟؟»

چشم را می بندم...

صبح فردا دیگر ، اثری نیست ز سنگ ، اثری نیست ز جنگ

صبح فردا دیگر ، همه چی شیرین است

صبح فردا دیگر ، جمعه ای رنگین است...

علی معلمی

امیدظهورجمعهشعر
می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی/ خط کش و نقاله و پرگار، شاعر می شود (نجمه زارع)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید