علی دادخواه
علی دادخواه
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

برایت چای می ریزم




با یاد تو
می خندم
شاد می شوم
پرواز می کنم
حالم خوب می شود
به باران می اندیشم
به چتری که بالای سرت نگه می دارم
و خودم خیس می شوم
حتی اگر هم نباشی
با یادت، دنیایم زیبا می شود
و باید زندگی کرد
آرزو های خوب را
از خدا خواست
وقتی به تو فکر می کنم
در خاک تو
پای من ریشه می زند
انگشتان دستم شکوفه می دهند
شعر ها جوانه می زنند
ستاره می شوی
نور می شوی
تاریکی می رود
ابتدای همه شادی ها می شوی
و من می رقصم
مثل قاصدکی
رها
آزاد
وقتی به تو می اندیشم
دلم دریا می شود
خوابم تعبیر می شود
و تو آنجا نشسته ای
برایت چای می ریزم...





19 اسفند 1399

علی دادخواه







دلنوشتهدل نوشتهحال خوبتو با من تقسیم کنلبخند بزن
نانوا هم جوش شیرین می زند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید