وقتی شعرهایت را خواندم
این ها به ذهنم رسید
من نمی توانستم
مثل تو آنقدر زیبا بنویسم
مثل تو چنان سخن گویم
که وجود شنوده را تسخیر کنم
تو برای من شاید هم یک اسطوره هستی
یا کسی که می خواهم مثل آن باشم
نوشته هایی داشتی که من بعد از هر بار خواندن شان
می خندیدم
می گریستم
هیچ وقت حسی از حسادت نداشتم
انگار خدا فقط یکی از تو را آفریده است
برای من
و شاید برای همه ی آنهایی که تو برایشان یک قدیسه بوده ای
اما نمیدانم چرا گاهی دریغ داری
آن داستان
آن شعر
آن آواز
آن همه که ما بدان اشتیاق داریم
و ذره ذره در جام ما می ریزی آن را ...
علی دادخواه
تابستان98