پدرم قدیم ها یک یاماها داشت، موتوری که خانواده هشت نفری مارا به همه جا می رساند. بعدش پیکان خرید و بعدش نیسان که به قول دوستان راننده، کابوس جاده ها بود. اما بعد ها یک هندا 125 هم داشت، آنجا بود که عشق در نگاه اول خودش را به من نشان داد.
ساعت ها عشقبازی و روزهایی که برای اولین بیرون رفتن مان منتظرش بودم که برای من مثل سال
می گذشت.
روز موعود فرا رسید و پدر به همراه مادر برای شرکت در مراسم ختم یکی از دوستان خانوادگی به شهرستان رفتند. من هم فرصت را غنیمت شمردم و دست عشق را گرفتم و پا در راه آزادی گذاشتیم، آن موقع هنوز بچه بودم و ده سالم بود.
آن روز او را خیلی اذیت کردم، مثل اسب سرکشی که نمی خواست رام شود با من کمی نا مهربان بود. آنقدر سماجت کردم تا بالاخره بعد از بیست بار خاموشی، من و او هم رکاب شدیم و اولین خاطراتمان شکل گرفت. همیشه اولین عشق بازی آسان نیست.
فردای آن روز خبرها به گوش پدرم و مادرم رسید و داستان عشق ما بر سر زبان ها افتاد اما برای من دیگر فرقی نداشت و به قول معروف دیگر آب از سرم گذشته بود.
آری من حتی بخاطرش یک بار از مادرم کتک خوردم و یک بار هم برای بودن با او مجبور شدم از خانه فرار کنم تا بدست مادر مورد عنایت قرار نگیرم!
بعد ها وقتی که بزرگ تر شدم و گواهینامه داشتم، دیگر من و عشق بصورت قانونی در کنار هم بودیم و بدون هیچ ترسی از کتک های مادر و نگاه های سنگین پدر، دست در دست هم تمام خیابان های شهر را
می پیمودیم. چقدر آن روزها زیبا بود.
دیگر جایی در شهر نبود که من و عشقم آنجا را تجربه نکرده باشیم، از شمال شهر تا جنوب، از غرب تا شرق، از توس و آرامگاه فردوسی تا قلب مشهد و حرم امام رضا ع.
او همیشه و در همه شرایط سخت و آسان با من بود، چه در گرما و چه در سرما، حتی یکبار هم شکایت
نمی کرد. حتی آن روزهایی که بیکار بودم او بود که نان خانه را می آورد. خاطرات تلخی هم داشتیم مثل آن روز که برای انجام کاری به بانک رفتم و مجبور شدم او را کنار خیابان تنها بگذارم و وقتی برگشتم دیدم باطری اش را دزدیده اند و او حتی یک قطره اشک هم نریخت، اما دل من درد گرفت ولی عشقم قلب مهربانی داشت و دزد را حلال کرده بود. یکبار هم وقتی در کنار هم بودیم، زمین خوردیم ولی باز هم او چیزی نگفت و شکایتی هم نکرد.
بیست سال از اولین دیدارمان می گذرد و هنوز هم عاشقانه کنار هم هستیم و گاهی به یاد گذشته ها در شهر دوری می زنیم و خاطرات را مرور می کنیم.
پنج آذر 98