علیرضا
علیرضا
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

بیا تو رینگ، نوبت منه که بزنمت.

زد روی شونه‌م، گفت: 《چرا خونِ دهنتو پاک نمیکنی؟》 با درد گردنم رو چرخوندم و نگاهش کردم. گفتم: 《میخوام دوباره برم تو رینگ》 گفت: 《تو که میبینی اون زورش از تو بیشتره، چرا میخوای کتک بخوری؟》 گفتم: 《ببین، من سره اون رینگ شرط بستم! من اون پولو لازم دارم! حتی اگه انقد مشت بخورم که بمیرم باید این حریفو ببرم!》 با دستمال خون گوشه ی لبم را پاک کرد، از دردش یک لحظه سرم را عقب کشیدم. داور فریاد زد: مبارزه تموم شد! باز هم ویکتور شَدو (Victor Shadow) برنده شد! کی حاضره با ویکی مبارزه کنه؟ دستم رو بالا بردم، داور گفت: 《خب، اسمت؟》 به سرفه گفتم: رایسین (Ricin). داور خندید، گفت: 《اوه اوه! پس تو رایسینی؟ ولی رایسین -سمِ کشنده تر از سیانور- تو رینگ قبلی با ویکتور بدجور کوبیده شد! مطمئنی میخوای دوباره خودتو بدبخت کنی؟》 قلنج گردنم رو گرفتم. [تِرِق]. از زیر طناب های رینگ رد شدم و کلاهم رو روی سرم کشیدم. ۳۰ ثانیه بعد، بیرونِ رینگ داشتم خونِ توی دهنم رو روی زمین تُف می کردم. این‌بار کبودی چشم هم به کلکسیون درد هام اضافه شد. رینگ بعدی؛ دستم رو بردم بالا. داور خندید و گفت: 《رایسین، فکر میکردم یه سم کشنده س.》 دوباره از زیر طناب رد شدم، ناامید و پردرد؛ حس می کردم عقبم. از همه چیز و همه کس عقبم، از زمین و زمان، از ویکتور شَدو. مشت اولش صاف خورد توی فکم، به خودم اومدم. مشت بعدی خورد توی شکمم. سعی کردم مشت سوم رو دفاع کنم ولی روی زمین افتادم. ویکتور اومد بالای سرم و گفت: 《تو هیچی نیستی.》 عصبی‌تر شدم، بعد لبخند زدم؛ خندیدم و بلند شدم. گفتم: 《باشه! الان هیچی رو نشونت میدم عوضی، الان به همه تون نشون میدم که دارین درباره‌م اشتباه میکنین.》 مشت ویکتور رو توی هوا دفاع کردم و به سرعت یه آپِرکات به فک مزخرفش زدم. همه ی حاضرین جا خوردن. مشت بعدی ویکتور هم دفاع شد و این دفعه یک ضربه توی دنده هاش زدم. درد رو توی چشم‌ش دیدم. سی ثانیه بعد ویکتور جلوی پام ناک‌اوت شده بود. از درد به خودش می پیچید. رفتم و بالای سرش گفتم: 《باشه! من هیچی نیستم! بودن یا نبودن، مسئله این است! حالا تویی که یه چیزی بودی الان زیر پامی》

صدای تشویق از اطراف شنیده می شد ولی به کتف چپم هم نبود، من برای اون احمق ها برنده نشدم؛ من برای خودم به پیروزی رسیدم، شرط رو بردم. پولش دیگه برام مهم نیست. مهم اینه که الان همه دارن داد میزنن رایسین. مهم اینه که به خودم ثابت کردم که خیلی وقتا، هیچی؛ قدرتش از همه چیز بیشتره. الان ویکتوره که داره خون تف می‌کنه. پول هارو جمع کردم و زدم بیرون، طرفدار هام برن به جهنم.

بیا تو رینگرایسینricinداستانک
«مرا بخوان به کاکتوس ماندن»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید