ویرگول
ورودثبت نام
علیرضا
علیرضا
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

خودت را خفه کن، با دست.

یه روز؛ انگار ۲۵۳ بار با مشت توی شکمت میزنن. یه روز انگار ۱۰۰ تا شمشیر داغ رو به وجودت فرو میکنن. درد. یه روز باید درد عمیقی رو حس کنی. نه فقط یک روز، شاید هزار تا از این یک روز ها توی زندگیت داشته باشی. یه روز میفهمی همه ی قول هایی که دادی، تاریخ مصرف داشتن. یه روز متوجه میشی که همه ی چیز هایی که قرار بوده بمونن، بالاخره نابود میشن. می‌بینی که باید جدا بشی؛ از هرچیزی‌. یک روز؛ قشنگ ترین گُلِت خشک میشه‌.

یه روز باید تمام عشق و علاقت رو با دست به خاک بسپری. یه روز، نمیخوای ولی مجبوری. باید ادامه بدی و تحمل کنی. یه روز در حالی که داری تو اشک هات غرق میشی باید دست و پا بزنی که خودتو نجات بدی. یه روز میبینی خورشید داره غروب میکنه و خبری از ماه قشنگت نیست که شبِ تاریکتو روشن کنه.

بعد از اون روز، باید زخم هاتو پانسمان کنی. باید شکستگی هات رو ببندی. بعدتر باید دست بکشی روی رد زخمت و بگی: 《یادش بخیر.》 آره، یه روز باید داد بزنی و فرداش باید شربت سرفه بخوری. یه روز باید بدوی و فرداش باید به تاول های پات پماد بزنی. یه روز باید دستتو فرو کنی وسط بوته خار و فرداش باید با موچین، از دستت خار در بیاری و زخم هات رو ببندی. آره؛ میدونم. یه روز باید از حصار رد بشی و از مرزبان گلوله بخوری. یه روز موقع دست و پا زدن تو مرداب؛ حس میکنی اون بیرون کسی منتظرت نیست. یه روز باید وسط پرواز، بال زدن رو ول کنی. یه روز دیگه نباید حرف بزنی؛ باید حرف هاتو قورت بدی، باید خودتو خفه کنی. خودت رو با دست خفه کن. آره. خودت را خفه کن، با دست.

اما نه، ادامه میدی، رد میشه. نه؟ میشه. شاید بی حس باشی و شاید هم‌ فقط حس کنی سردته. میگذره، وقتی دستتو دور گردن خودت حلقه کنی، اولین حسی که تجربه میکنی ضربان قلبته. نبض‌ت داره فریاد میزنه. میگه منو از این وضعیت نجات بده. و فقط هم خودت میتونی درستش کنی. شاید هم نتونی درستش کنی، ولی میتونی سعی کنی بهترین واکنش رو نشون بدی.



پ.ن: نمیدونم چرا اینا رو نوشتم. نمیدونم چرا دلم خواست اینا رو بنویسم. ولی من خوبم، اتفاق خاصی هم نیفتاده.

دردنوشتهدلنوشتهpainنوشتهheartنوشته
«مرا بخوان به کاکتوس ماندن»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید