و البته بعد از این سری شبمره نویسی که تازه شروعش کرده بودم هم به پایان می رسه. سری پست های یادداشت هم معلقه چون نویسنده هاش معلق ان و در وضعیت ناکاوت به سر می برن، البته امیرمحمد (اسم اکانتش دوستِ علیرضا س) خودش اومد تو ویرگول و غزل هم که گاهی یه یادداشت می فرستاد که بذارم تو ویرگول فعلا درگیر سختی های زندگیشه و احتمال کنسل شدن ادامه ی این سریال (یادداشت | ) هم بالاست.
اما اینکه چرا خودمونی ویرگولی رو تمومش کردم، اول فکر می کردم جذاب خواهد بود ولی به مرور زمان متوجه شدم به جز این سه تا بقیه همه ش سطحی و بی ارزش بوده.
اون سه تا:
اینا خوباشه، بقیه ش همه ش داغونه.
خودمونی یکی مونده به آخر هم که چند ساعت پیش منتشر کردم همه ش با محوریت خودم بود ولی اونم ظاهرا خوب از آب در اومد.
دلم میخواد مثل قدیما بنویسم، مثل این:
یا بعدی هاش که بهتر هم شدن مثل این:
یا این:
ولی شاید نتونم مثل قبل بنویسم، میخوام کیفیت نوشته هامو ببرم بالا در نتیجه کمّیت میاد پایین، تعداد هم که کمتر باشه اون عزیزانی که میخوان یه نگاهی بندازن نخونده لایک نمیکنن برن. (حداقل به اندازه زمان مطالعه پست صبر کن بعد برو بعدیو لایک کن که باورم شه خوندیش. مجبور که نیستی!)
اگه نتونستم یه متن احساسی بنویسم یا فقط برای متحدین می نویسم، یا کلا ویرگولو میبوسم و میذارم کنار، تنهایی میشه به مسیر ادامه داد ولی بدون پا نه! (تنهایی و بی انتشارات میشه نوشت و منتشر کرد ولی بدون محتوا نه) [دلیل این همه پرانتز هم اینه که من یه جمله مینویسم ویرگولیا منظورمو نمیگیرن و ازش رد میشن ولی رفیقام میگن پست هات مبهمه، شاید بعضی جمله هام که ظاهرش ساده س مخاطب داشته باشه!] (تهدیدِ الکی بود، خودمم میدونم نمیتونم ننویسم)
مثلا اینو:
برای ایلیا نوشتم، خودم هم تغییر میکنم، شما خواستی تغییر کن نخواستی هم تغییر نکن. چیکارت میخوام بکنم؟ کل دیشبم خوابم نرفت، الان 6 و 44 دقیقه ی صبحه و من یک دقیقه هم نخوابیدم. برم یه دوش بگیرم و یه چیزی بخورم.
دیگه حرفی ندارم، مستقیم به سمت مسیر پر پیچ و خمِ رشد و پیشرفت.