جای شما خالی، یک جمعه ی ابری و معمولی رو می گذروندم. در حال مطالعه گرامر زبان انگلیسی بودم و چای دارچین می خوردم. بلند شدم و سری به کامپیوتر زدم که یک استراحت کوتاه بین درس باشه. دوستم یک آهنگ از سیا فرستاده بود: «Unstoppable» و در حال گوش کردنش یاد برگه ی یادداشت صورتی ای افتادم که لای جلد کتاب زبان انگلیسی م بود.
جریان برگه برمیگرده به ساعت نُه و بیست و چند دقیقه ی دیشب توی کافه که من و آقای اجلال پور داشتیم درباره ی اینکه صدای من برای گویندگی یه استعداده حرف می زدیم. یهو گفت بیا این شماره ای که بهت میگمو یادداشت کن و بهش زنگ بزن؛ برای تست صدا باهاش هماهنگ کن. شماره ای که به من داد، شماره ی آقای شهسوارپور؛ مدیر رادیو خراسان بود.
اما خب فکرشم نمی کردم که جواب بده. واسه همین فرستادمش یه گوشه ی ذهنم که قشنگ یادم بره. مکالمه رفت سمت تمرین هایی که برای صدا باید بکنم و اینکه یه ذره با احساس تر متنو بخونم، خلاصه.
امروز یهو گفتم؛ من که هیچوقت به رفیقام و آشنا ها زنگ نمی زنم؛ چرا به این ناآشنای گرامی یه زنگ نزنم؟ در حالی که تو جوِ چای دارچین و آهنگ انرژی بخش سیا بودم رفتم و یهو خودمو در حین زنگ زدن مشاهده کردم.
«سلام آقای شهسوارپور»
«سلام! وقتتون بخیر. جانم بفرمایید!» بی نهایت مهربون و پرانرژی برخورد کرد. لذت بخش بود؛ مثل چای دارچین.
«شماره ی شما رو آقای اجلال پور به من دادن؛ زنگ زدم پرس و جو کنم برای تست صدا.» لحنم مطمئن ترین و پراعتماد به نفس ترین لحن عمرم شده بود. خرکیف شده بودم به طور خودمونی.
«شما یک روز فرد زنگ بزن به من باهام هماهنگ کن؛ ساعت 8 9 10 صبح بیا استودیو تا ازت تست بگیریم.»
«ببخشید استودیو تون کجاست؟» پرسیدم که مطمئن تر شم.
«مشهد میدون تلویزیون، صدا و سیما. بلدی جاشو؟»
«آره مشکلی نیست. پس هماهنگ می کنم باهاتون.»
«ممنون، وقت بخیر.»
«خداحافظ.»
[صدای تق قطع کردن تلفن.]
در لحظه نوشتن دارم دومین چای دارچین رو می خورم. خیلی مزه میده؛ جای شما خالی. برم ادامه ی زبانم رو بخونم.
Yeah, I'm unstoppable today
Unstoppable today
Unstoppable today
Unstoppable today
I'm unstoppable today
Sia, Unstoppable.