علیرضا
علیرضا
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

زندگی فوق‌العاده زیباست، همه چیز آرومه؛ من چقدر خوشبختم.

خواستم شیوه ی اعتراضم به همه چیز رو رساتر و واضح تر کنم؛ چون اعتراض مستقیم به این وضعیت کاملا بی فایده‌ست و فقط باعث شده کسل کننده‌ترترتر بشم. پس مجبورم یکم خلاقیت ادبیاتی به کار ببرم، متاسفانه.

چقدر زندگی زیباست! آفتاب کم نور صبح های اواخر پاییز رو نمیبینی؟ باد سرد رو؟ همه چیز واقعا بامفهوم و لذت بخشه. هرروز صبح که بیدار میشم از دیدن چهره ی خودم - که شبیه افرادیه که از زندگی سیر ان - خوشحال میشم؛ چه چیزی بهتر از یک صبح قشنگ که موهای به هم ریخته ت رو توی آینه ببینی و بدونی که مجبوری مشغول به انجام کار هایی بشی که عاشقشونی؟ مثلا چه کاری دوست داشتنی تر از وقت تلف کردن توی یه محیط سازمان یافته ی آموزشی فوق پیشرفته با امکانات عالی ای مثل ماژیک های خشک شده و روش هدفمندی که ذهنت رو تباه کنه؟ با وجود این زیبایی ها چطور میتونم به زندگی بدبین باشم؟

تنفس در هوای یک کشور فوق پیشرفته خیلی لذت بخشه؛ جایی که مردمش یکپارچه برای رسیدن به تعالی فرهنگی حرکت می کنن و به هم دیگه به صورت انسان دوستانه ای عشق می ورزن. اما نمیدونم چرا بزرگترین مشکل شون سگ خونگیه و چون اونقدر هم دل ان که یه عده شون میگن شما حق ندارین سگ بیارین تو خیابون؛ جنبش مدنی بزرگی راه افتاده که دوستان حلزون پلاستیکی دستشون می گیرن و یک اعتراض کاملا موثر به تفکرات پیشرفته ی ضدسگِ سایر افراد جامعه می کنن. پس من به اینجا بودنم افتخار می کنم؛ همه مون داریم با حداکثر سرعت به اوج قله های پیشرفت تمدن بشریت می رسیم.

آدم هایی رو می بینم که ناراحت و افسرده ان. چقدر نفرت انگیز! وقتی دنیا اینقدر نکات مثبت و زیبا داره، تو ی بدبخت چطور میتونی افسرده باشی؟ حتی از اونایی که مبتلا به آسم ان هم متنفرم؛ چون وقتی هوا هست چرا بیاد نفست بگیره؟ شادی هم همینطوره. اصلا؛ حتی اگه تمساح یک دست و دوتا پاتو یک لقمه کرده و داره میاد بالاسرت که بقیه ت رو بخوره؛ چرا نباید از زیبایی دندون های براقش لذت ببری؟ به نظر من بهترین کار اینه که در اون لحظه ایمانت رو حفظ کنی و با یک حالت مدیتیشن‌وار؛ خداوند یکتا رو بپرسی چون حتما نجاتت میده! اصلا چرا که نه؟ اگر نجاتت نداد هم خب حتما به خاطر گناهان خودت بوده دیگه؛ نه؟

فکر کردن خیلی آزاردهنده‌ست. اصلا برای داشتن یک جامعه ی خوب و زندگی زیبا نباید از تفکرت استفاده کنی عزیز من! حالا نیچه بیاد بگه که «اگر مدتی طولانی به پرت‌گاهی بنگری، پرت‌گاه نیز به تو چشم می‌دوزد»، چرا اصلا ما باید معنی یه همچین عبارت زننده ای رو بفهمیم؟ فکر کردن چیز مخربیه؛ هم ذهن انسان رو خسته می کنه و هم به ضرر همه ی حکومت هاست که مردم شون فکر کنن. نه به فکر کردن. اصلا نه به تفکر انتقادی؛ اگه من حاکم بودم مثل اسپانیای جلومانده ی قرون وسطی؛ مراسم تفتیش عقاید برگزار می کردم و هرچی متفکرِ به ظاهر روشن فکرِ کم ایمانِ غرب گرای افسرده بود رو با بنزین به آتیش می کشیدم! حتی خودم رو هم به آتیش می کشیدم! چرا که نه! مثبت‌گرایی به سبک و سیاق لایب‌نیتز مهم ترین بخش زندگیه؛ حتی اگه زندگیت بدترین زندگی ممکن باشه. اصلا چه اهمیتی داره که اون ولترِ کله کدو بیاد تو کتاب کاندید همه ی مثبت‌اندیش ها رو به سخره بگیره و با قدرت قلم دلنشینش واقعیت هایی که باهاشون موافقی رو به آتیش بکشه؟ اصلا ولتر کیه که جرات کنه به ما مثبت‌اندیش های خوش خیال توهین کنه؟ اصلا ما چرا باید درباره ماهیت اصل هستی فکر کنیم؟

بهترین راه برای زندگی اینه که سرت رو بالا بگیری و لبخند بزنی. حتی اگه بزرگترین مشکلات دنیا توی زندگیت وجود دارن؛ تو نباید درموردشون حرف بزنی! این کارت باعث میشه روحیه جامعه ی مثبت اندیش تخریب بشه. چرا باید به خودت جسارت بدی و کسی رو ناراحت کنی؟ همه ی جامعه به تو اولویت دارن! اصلا تو به دنیا اومدی که زیر دست و پای جامعه؛ نه ببخشید، بالای دست های جامعه به اوج برسی! در واقع بدا به حال اون هایی که واقعیت وجودی‌شون رو بروز میدن و از سختی های زندگی حرف میزنن، چون این واقعیت های ناخوشایند چیز هاییه که ما چشم هامون رو به روش بستیم و نمی خوایم ببینیم شون. ما باید بدی های دنیا رو نادیده بگیریم؛ چشممون رو روی واقعیت هاش ببندیم و به سمت کمال حرکت کنیم. چه اهمیتی داره که هیچوقت دستمون به کمال نمی رسه؟ وای به حال اون «غرب‌گرای شک‌گرای رادیکال راست‌گرای منفی اندیش» که حرف های آزار دهنده ش موجب رنجش بشریت میشه و خودش هم دوستانش رو از دست میده. اصلا لعنتِ خدا بهش. باشد تا در آینده ای نزدیک در آتش جهنم تبدیل به صابون بشه؛ البته اگر جهنم با عقاید مثبت‌گرایانه ی ما در تضاد نباشه و تصوراتمون شبیه به اردوگاه های کار اجباری هیتلر نبوده باشه.

باید هرروز صبح که بیدار میشیم به پرتره ی زرد و کم موی روی دیوار اتاق خیره بشیم و ازش انرژی مثبت دریافت کنیم؛ اصلا کی گفته که اگه انرژی ها به گفته ی علم فیزیک، مثبت و منفی و این جور چیز ها ندارند؛ ما دوست داریم فکر کنیم که دارند. همین که سرت بالا باشد و لبخند بزنی برای داشتن یک زندگی عالی کافیه؛ مهم نیست که چه رنج هایی کشیدی یا نکشیدی؛ مهم اینه که حاضر نشدی خودت رو به غمِ دنیا بسپری. میبینی این متفکر های منفی گرا چقدر نفرت انگیز ان؟ واقعا چطور میشه توی این دنیای زیبا افسرده بود؟ این افراد «غرب‌گرای شک‌گرای رادیکال راست‌گرای منفی اندیش» بدبخت، همیشه تنها ان چون نه موردعلاقه ی اسیراندیش ها ان و نه موردعلاقه ی آزاداندیش ها؛ الکی دارن زندگی رو به کام خودشون تلخ می کنن و خود زندگی اصلا هم تلخ نیست.

زئوس در حال سیگار کشیدن و تقدیم کردن یک شست به مثبت‌اندیشی افراطی و تمامی اونایی که با من حال نمی کنن؛ خلاصه.
زئوس در حال سیگار کشیدن و تقدیم کردن یک شست به مثبت‌اندیشی افراطی و تمامی اونایی که با من حال نمی کنن؛ خلاصه.

Gutes Ende:

من مرد پاکدلی را می شناختم که بدگمانی را به خود راه نمی داد. او هواخواه صلح و آزادی مطلق بود و با عشقی یکسان به تمام نوع بشر و حیوانات مهر می ورزید. روحی برگزیده بود ، بله قطعا چنین بود. هنگام آخرین جنگ های مذهبی اروپا گوشه خلوتی در روستا اختیار کرده بود و بر درگاه خانه اش نوشته بود: «از هرکجا که باشید به در آیید که خوش آمدید.» به گمان شما چه کسی این دعوت دلپذیر را پاسخ داد؟ شبه‌نظامیان فاشیست که مثل خانه خود داخل شدند و دل و روده او را بیرون کشیدند.

سقوط، آلبر کامو.

زندگیزیباستمن عاشق اونایی ام که ازم متنفرنکنایه رو می پرستمدلنوشته
«مرا بخوان به کاکتوس ماندن»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید